بررسی خشونت علیه زنان در افغانستان
درآمد
مساله خشونت شاید از مهیبترین پدیدههایی است که زنان را در افغانستان تهدید میکند. خصوصا در سالهای اخیر این مساله بهشدت در حال گسترش است. گزارشها حاکی از آن است که خشونت علیه زنان در کشور در سال۲۰۱۴ به سطح بیسابقهای بالا رفته و روزبهروز بیرحمانهتر شده است. در گزارشی آمده است تشدید خشونت علیه زنان نشان میدهد حقوقی که آنها از زمان سقوط حکومت طالبان تا اکنون به سختی کسب کردهاند، با خروج نیروهای خارجی در خطر است این موضوع واضح میسازد که دستآوردهای نوین در افغانستان تا چی اندازه شکننده هستند. و چی اندازه سنتهای دیرینه و بومی ما در مقابل پدیدههای مدرن مقاومت میکنند.
مساله خشونت شاید از مهیبترین پدیدههایی است که زنان را در افغانستان تهدید میکند. خصوصا در سالهای اخیر این مساله بهشدت در حال گسترش است. گزارشها حاکی از آن است که خشونت علیه زنان در کشور در سال۲۰۱۴ به سطح بیسابقهای بالا رفته و روزبهروز بیرحمانهتر شده است. در گزارشی آمده است تشدید خشونت علیه زنان نشان میدهد حقوقی که آنها از زمان سقوط حکومت طالبان تا اکنون به سختی کسب کردهاند، با خروج نیروهای خارجی در خطر است این موضوع واضح میسازد که دستآوردهای نوین در افغانستان تا چی اندازه شکننده هستند. و چی اندازه سنتهای دیرینه و بومی ما در مقابل پدیدههای مدرن مقاومت میکنند.
مفاهیم کلیدی: خشونت علیه زنان، افغانستان، پدرسالاری، گفتمان سنتی و گفتمان مدرن.
مقدمه
خشونت علیه زنان از مسایل مهم اجتماعی است که با وجود پیشرفتهای فرهنگی و فکری در بیشتر کشورها حتا کشورهای توسعهیافته و دموکراتیک نیز مشاهده میشود. براساس گزارشهای منتشرشده هر سال بیشتر از دو میلیون زن از طرف شوهرانشان بدرفتاری میبینند و ۵۰ درصد نیز از راههای مختلف قربانی خشونت میشوند. نتایج پژوهشهای مختلف نشان میدهد که زنان هشت برابر بیشتر از مردان خشونت همسرانشان را تجربه میکنند (سولر و همکاران، ۲۰۰۰ به نقل از یزد خواستی، ۱۳۸۷: ۵۶). خشونتی که بالای زنان اعمال میشود محصول ارزشهای پدرسالاری و نابرابری جنسیتی قدرت در خانواده و سرتاسر جامعه است. این خشونت زمانی اتفاق میافتد که مردان از جانب زنان تهدیدی علیه اقتدار مردانه خود و ارزشهای نظام حاکم پدرسالاری احساس کنند.
بنابر تعریف سازمان بهداشت جهانی (WHO)، خشونت به استفاده عمدی از نیروی فزیکی یا قدرت، تهدید و یا تمایل به استفاده از آن علیه خود یا دیگری، گروه یا جامعه اطلاق میشود که موجب بروز آسیب، مرگ، یا آسیبهای روانی، ضعف رشد یا انواع محرومیتها میشود. عواقب خشونت ممکن است بهطور آنی ظاهر شده و یا بهصورت پنهان باقی مانده و سالها پس از آسیب اولیه آشکار شود. در اعلامیه محو خشونت علیه زنان مجمع عمومی سازمان ملل به سال ۱۹۹۳ خشونت علیه زنان بهمعنای هر عمل خشونتآمیز مبتنی بر جنسیت تعبیر شده است که سبب بروز یا احتمال آسیبهای روانی، جسمانی، جنسی و یا آزار و رنج زنان از جمله تهدید به انجام چنین اعمالی یا محدودیتهای اجباری و یا اختیاری از آزادی در زندگی عمومی یا زندگی خصوصی میشود. (نوری، ۸۷: ۱۵).
در کشورهایی که در زمینه خشونتها علیه زنان پژوهشهای انجام گردیده نشانگر این است که بیشتر زنان هنگامی مورد خشونت قرار گرفتهاند که میخواستهاند رابطه رییس و مرئوسی در خانوادهشان را به چالش بکشند. در واقع زنان با مقاومت در برابر نگاه ابزاری به خودشان در خانواده و نه گفتن به محرومیت از تحصیل و اشتغال به تهدیدی بدل میشوند در برابر اقتدار مردانه، که مردان برای مهار ساختن زنان و تحکیم قدرت خود به خشونت متوسل میشوند. یا به تعبیر دیگری میشود گفت که ورود مدرنیزاسیون در حیطه زندگی مردم افغانستان باعث شده است تا زنان نسبت به نابرابریهایی که متحمل هستند، بیشتر آگاه گشته و علاقهمند هستند تا به باز تعریف هویت خود بهشکل متفاوت از گذشته بپردازند. و این تعریف متفاوت از خودشان باعث بروز مقاومت در مقابل سنتها و ارزشهای مسلط شده است.
پدیده خشونت علیه زنان به سان دیگر پدیدههای اجتماعی بستگی به شرایط و ویژگیهای جوامع دارد. معمولا جوامعی که تا هنوز درگیر زندگی سنتی هستند و وارد زندگی مدرن و مدنیت به مفهوم نوین آن نشدهاند؛ بیشتر با مساله خشونت علیه زنان مواجه هستند تا جوامع توسعه یافته و مدرن. بنابراین برای بررسی درست موضوع اصلی بایست نکات خشونتزای جوامع سنتی را بهصورت فشرده توضیح داد.
بنابر تعریف سازمان بهداشت جهانی (WHO)، خشونت به استفاده عمدی از نیروی فزیکی یا قدرت، تهدید و یا تمایل به استفاده از آن علیه خود یا دیگری، گروه یا جامعه اطلاق میشود که موجب بروز آسیب، مرگ، یا آسیبهای روانی، ضعف رشد یا انواع محرومیتها میشود. عواقب خشونت ممکن است بهطور آنی ظاهر شده و یا بهصورت پنهان باقی مانده و سالها پس از آسیب اولیه آشکار شود. در اعلامیه محو خشونت علیه زنان مجمع عمومی سازمان ملل به سال ۱۹۹۳ خشونت علیه زنان بهمعنای هر عمل خشونتآمیز مبتنی بر جنسیت تعبیر شده است که سبب بروز یا احتمال آسیبهای روانی، جسمانی، جنسی و یا آزار و رنج زنان از جمله تهدید به انجام چنین اعمالی یا محدودیتهای اجباری و یا اختیاری از آزادی در زندگی عمومی یا زندگی خصوصی میشود. (نوری، ۸۷: ۱۵).
در کشورهایی که در زمینه خشونتها علیه زنان پژوهشهای انجام گردیده نشانگر این است که بیشتر زنان هنگامی مورد خشونت قرار گرفتهاند که میخواستهاند رابطه رییس و مرئوسی در خانوادهشان را به چالش بکشند. در واقع زنان با مقاومت در برابر نگاه ابزاری به خودشان در خانواده و نه گفتن به محرومیت از تحصیل و اشتغال به تهدیدی بدل میشوند در برابر اقتدار مردانه، که مردان برای مهار ساختن زنان و تحکیم قدرت خود به خشونت متوسل میشوند. یا به تعبیر دیگری میشود گفت که ورود مدرنیزاسیون در حیطه زندگی مردم افغانستان باعث شده است تا زنان نسبت به نابرابریهایی که متحمل هستند، بیشتر آگاه گشته و علاقهمند هستند تا به باز تعریف هویت خود بهشکل متفاوت از گذشته بپردازند. و این تعریف متفاوت از خودشان باعث بروز مقاومت در مقابل سنتها و ارزشهای مسلط شده است.
پدیده خشونت علیه زنان به سان دیگر پدیدههای اجتماعی بستگی به شرایط و ویژگیهای جوامع دارد. معمولا جوامعی که تا هنوز درگیر زندگی سنتی هستند و وارد زندگی مدرن و مدنیت به مفهوم نوین آن نشدهاند؛ بیشتر با مساله خشونت علیه زنان مواجه هستند تا جوامع توسعه یافته و مدرن. بنابراین برای بررسی درست موضوع اصلی بایست نکات خشونتزای جوامع سنتی را بهصورت فشرده توضیح داد.
خشونت علیه زنان در گفتمان سنتی
تحقیقات انجام شده در جوامع سنتی حاکی از این است جوامعی که روی مذهب تاکید نسبتا شدیدی دارند، همچنین خانوادههای بزرگ را نیز ترجیح میدهند؛ هنجارهای سنتی نقش جنسی، از آسیای شرقی تا دنیای اسلام و جوامع غربی زنان را از اشتغال در بیرون از خانه منع میکنند. در واقع، تمام جوامع ماقبل صنعتی بر «تولد و پرورش کودک» بهعنوان هدف اصلی هر زن، مهمترین کارکرد او در زندگی و بزرگترین منبع رضایت او، تاکید میکردند. (ملکی، ۱۳۸۴: ۱۰۳).
در جوامع سنتی بیشترین یا برجستهترین شکل خشونت در حوزه خصوصی (خانواده) رخ میدهد. حوزه خصوصی حوزهای است که در آن جنس نر (پدر، شوهر، برادر) خشونت خود را علیه جنس ماده (مادر، همسر، خواهر) اعمال میکند و جنس مغلوب بهدلیل وابستگی شدیدی که دارد از هر گونه مقاومت چشمپوشی میکند. یا به بیان دقیقتر امکان هرگونه واکنش و مقاومت را از دست میدهد. زیرا در اینگونه جوامع، زن در محیط خانواده فاقد هرگونه استقلال است و عملا در جامعه هیچ نهادی نیز برای حمایت از وی وجود ندارد (یزد خواستی و شیری، ۱۳۸۷: ۵۷).
پدیدهای که در افغانستان بهصورت گسترده وجود دارد، حاکمیت و سلطه نظام پدرسالاری است و در تمام جامعه ما ریشهها و دامن خود را گسترانیده است. پدرسالاری شکلی از سازمان اجتماعی است که در آن زن نه حق دخالت در سیاست را دارد و نه از حقوق مشارکت در اجتماع برخوردار است. نگرش حاکم در آن نگرش مردسالارانه است. به این معنا که مناصب اجتماعی منحصرا به مردان سپرده میشود. در چنین جامعهای، برتری مردان نسبت به زنان در تمام عرصههای جامعه به چشم میخورد. خاصتا دولت و سیاست کاملا پدیده مردسالارانه است. مشارکت زنان در زندگی سیاسی به مفهوم فردی رایج آن در حقیقت بهمعنای زنزدایی است (بشیریه، ۱۳۷۶: ۲۷۹). از لحاظ عملی نیز نگرش مردسالارانه حاکم بر مناسبات زنانه را میتوان در افغانستان در قالب شاخصهایی چون قدرت مردان در عرصه تصمیمگیری و اتخاذ قوانین اجتماعی، نابرابری دسترسی به امکانات و فرصتها به نفع مردان، توجیه ایدیولوژیک تابعیت زن و نفوذ مردان بر کلیه جوانب رفتاری و شخصیتی زنان مشاهده کرد.
شکاف جنسیتی بهعنوان یک شکاف ساختی از تمایز میان دو گروه جمعیتی مردان و زنان بهوجود میآید. علاوتا فعال بودن و غیرفعال بودن این شکافها بر حسب نوع جامعه بر سه نوع تقسیم شده است:
اولا در جامعه سنتی که زنان تابع شوهرانند و نقش سیاسی ندارند این شکاف فعال نیست. دوما در جوامع نوین تحولات گسترده اجتماعی موجب فعال شدن این شکاف در قالب درخواستهای حق انتخاب و رای، اراده و نمایندگی در نهادهای سیاسی و اجتماعی میشود. سوما در جوامع در حال گذار این شکاف نیمهفعال است. بدین معنی که بر حسب حضور و تلاش سایر شکافها، فعال شده و به تراکم میگراید و زمانی از فعالیت باز میایستد (محمدی اصل،۱۳۸۹: ۹۴).
بنابراین خشونت زمانی اتفاق میافتد که شکافهای اجتماعی فعال شوند. و فعال شدن شکافهای اجتماعی منجر به تقسیمات جمعیتی خاصتا تقسیم جنسی میشود. علاوتا «تقسیم جنسیتی جمعیت میان مرد و زن ویژگی پایدار جوامع بشری است» (بشیریه، ۱۳۷۶: ۱۰۰). بنابراین در جوامع سنتی بهدلیل اینکه شکافهای اجتماعی غیرفعال هستند، زنان بر موقعیت خود اعتراضی ندارند و با توجه به ثبات و سکونی که فرهنگ سنتی حاکم دارد، زنان برتری مردانه را سرنوشت طبیعی خود قلمداد نموده هیچ نوع مقاومتی از خود در برابر سلطه مردان نشان نمیدهند. چون در نبود مقاومت کمتر اصطکاک و برخورد نیروها صورت میگیرد، همهچیز شکل طبیعی و نورمال خود را میپیماید. خشونتی که اتفاق میافتد عامل آن گستردگی ارزشهای پدرسالاری و عمودی بودن قدرت میان گروههای جنسی است که بر اثر تحمیل ارزشهای مردسالاری بهوجود آمده است.
گستردگی عرف و عنعنات ناپسند از قبیل ازدواجهای زودهنگام دختران، به ازدواج درآوردن دختران جهت حل منازعه، خرید و فروش زنان… که سبب تحقیر، رنج و انزوای میلیونها زن افغان میشود، ریشه در دیدگاهها و باورهای تبعیضآمیز نسبت به نقش و جایگاه زنان در جامعه افغانستان دارد. و بسیاری از افغانها بهشمول یک تعداد از علمای دینی با استناد به تقسیرشان از اسلام این عنعنات را تقویت میکنند. در حالیکه در بسیاری از موارد این عنعنات مطابق با شریعت اسلامی، قوانین افغانستان و همچنان حقوقی بینالمللی نبوده که در نتیجه منجر به خشونت و نقص حقوق بشری زنان میگردد. (حقوق بشر یوناما ،۹ دسامبر ۲۰۱۰، ص ۱- ۲ ). مشکل اساسی دیگری که فراروی زنان است خوانشهای سنتی از اسلام است که با تفسیرشان ارزشهای سنتی حاکم برجامعه را توجیه میکنند. امروز زن در جامعه افغانی به نام مذهب و سنت بیش از همه رنج میبرد که از درس، سواد و بسیاری از حقوق انسانی، امکانات اجتماعی و رشد کامل و… در بسیار از مناطق افغانستان محروم میباشند. حتا به نام اسلام حقوق و امکانات که اسلام برای زنان داده است، متاسفانه در جامعه ما آن را هم از زنان گرفته است. (روزنامه مشارکت ملی، ۱۳ سرطان ۱۳۹۰ ص۴).
در جوامع سنتی بیشترین یا برجستهترین شکل خشونت در حوزه خصوصی (خانواده) رخ میدهد. حوزه خصوصی حوزهای است که در آن جنس نر (پدر، شوهر، برادر) خشونت خود را علیه جنس ماده (مادر، همسر، خواهر) اعمال میکند و جنس مغلوب بهدلیل وابستگی شدیدی که دارد از هر گونه مقاومت چشمپوشی میکند. یا به بیان دقیقتر امکان هرگونه واکنش و مقاومت را از دست میدهد. زیرا در اینگونه جوامع، زن در محیط خانواده فاقد هرگونه استقلال است و عملا در جامعه هیچ نهادی نیز برای حمایت از وی وجود ندارد (یزد خواستی و شیری، ۱۳۸۷: ۵۷).
پدیدهای که در افغانستان بهصورت گسترده وجود دارد، حاکمیت و سلطه نظام پدرسالاری است و در تمام جامعه ما ریشهها و دامن خود را گسترانیده است. پدرسالاری شکلی از سازمان اجتماعی است که در آن زن نه حق دخالت در سیاست را دارد و نه از حقوق مشارکت در اجتماع برخوردار است. نگرش حاکم در آن نگرش مردسالارانه است. به این معنا که مناصب اجتماعی منحصرا به مردان سپرده میشود. در چنین جامعهای، برتری مردان نسبت به زنان در تمام عرصههای جامعه به چشم میخورد. خاصتا دولت و سیاست کاملا پدیده مردسالارانه است. مشارکت زنان در زندگی سیاسی به مفهوم فردی رایج آن در حقیقت بهمعنای زنزدایی است (بشیریه، ۱۳۷۶: ۲۷۹). از لحاظ عملی نیز نگرش مردسالارانه حاکم بر مناسبات زنانه را میتوان در افغانستان در قالب شاخصهایی چون قدرت مردان در عرصه تصمیمگیری و اتخاذ قوانین اجتماعی، نابرابری دسترسی به امکانات و فرصتها به نفع مردان، توجیه ایدیولوژیک تابعیت زن و نفوذ مردان بر کلیه جوانب رفتاری و شخصیتی زنان مشاهده کرد.
شکاف جنسیتی بهعنوان یک شکاف ساختی از تمایز میان دو گروه جمعیتی مردان و زنان بهوجود میآید. علاوتا فعال بودن و غیرفعال بودن این شکافها بر حسب نوع جامعه بر سه نوع تقسیم شده است:
اولا در جامعه سنتی که زنان تابع شوهرانند و نقش سیاسی ندارند این شکاف فعال نیست. دوما در جوامع نوین تحولات گسترده اجتماعی موجب فعال شدن این شکاف در قالب درخواستهای حق انتخاب و رای، اراده و نمایندگی در نهادهای سیاسی و اجتماعی میشود. سوما در جوامع در حال گذار این شکاف نیمهفعال است. بدین معنی که بر حسب حضور و تلاش سایر شکافها، فعال شده و به تراکم میگراید و زمانی از فعالیت باز میایستد (محمدی اصل،۱۳۸۹: ۹۴).
بنابراین خشونت زمانی اتفاق میافتد که شکافهای اجتماعی فعال شوند. و فعال شدن شکافهای اجتماعی منجر به تقسیمات جمعیتی خاصتا تقسیم جنسی میشود. علاوتا «تقسیم جنسیتی جمعیت میان مرد و زن ویژگی پایدار جوامع بشری است» (بشیریه، ۱۳۷۶: ۱۰۰). بنابراین در جوامع سنتی بهدلیل اینکه شکافهای اجتماعی غیرفعال هستند، زنان بر موقعیت خود اعتراضی ندارند و با توجه به ثبات و سکونی که فرهنگ سنتی حاکم دارد، زنان برتری مردانه را سرنوشت طبیعی خود قلمداد نموده هیچ نوع مقاومتی از خود در برابر سلطه مردان نشان نمیدهند. چون در نبود مقاومت کمتر اصطکاک و برخورد نیروها صورت میگیرد، همهچیز شکل طبیعی و نورمال خود را میپیماید. خشونتی که اتفاق میافتد عامل آن گستردگی ارزشهای پدرسالاری و عمودی بودن قدرت میان گروههای جنسی است که بر اثر تحمیل ارزشهای مردسالاری بهوجود آمده است.
گستردگی عرف و عنعنات ناپسند از قبیل ازدواجهای زودهنگام دختران، به ازدواج درآوردن دختران جهت حل منازعه، خرید و فروش زنان… که سبب تحقیر، رنج و انزوای میلیونها زن افغان میشود، ریشه در دیدگاهها و باورهای تبعیضآمیز نسبت به نقش و جایگاه زنان در جامعه افغانستان دارد. و بسیاری از افغانها بهشمول یک تعداد از علمای دینی با استناد به تقسیرشان از اسلام این عنعنات را تقویت میکنند. در حالیکه در بسیاری از موارد این عنعنات مطابق با شریعت اسلامی، قوانین افغانستان و همچنان حقوقی بینالمللی نبوده که در نتیجه منجر به خشونت و نقص حقوق بشری زنان میگردد. (حقوق بشر یوناما ،۹ دسامبر ۲۰۱۰، ص ۱- ۲ ). مشکل اساسی دیگری که فراروی زنان است خوانشهای سنتی از اسلام است که با تفسیرشان ارزشهای سنتی حاکم برجامعه را توجیه میکنند. امروز زن در جامعه افغانی به نام مذهب و سنت بیش از همه رنج میبرد که از درس، سواد و بسیاری از حقوق انسانی، امکانات اجتماعی و رشد کامل و… در بسیار از مناطق افغانستان محروم میباشند. حتا به نام اسلام حقوق و امکانات که اسلام برای زنان داده است، متاسفانه در جامعه ما آن را هم از زنان گرفته است. (روزنامه مشارکت ملی، ۱۳ سرطان ۱۳۹۰ ص۴).
خشونت علیه زنان در گفتمان مدرن
در گفتمان مدرن مساله اساسی مقاومت زنان در برابر خشونتهای مردسالارانه است. فرهنگ مدرن آگاهی زنان را نسبت به نابرابریهای جنسیتی در خانواده و جامعه افزایش میدهد. زندگی مدرن به زنان یاد میدهد که دست به باز تعریف هویت خود در جامعه مدرن به گسترش علایقشان در شیوهی متفاوت از هویت سنتی بپردازند. در زندگی مدرن است که زنان تحصیل را حق خود قلمداد کرده در کنار مردان وارد آموزشگاه و مراکز تحصیلی میشوند.
با ورود فرهنگ مدرن است که زنان وارد بازار کار شده برای خود شغل انتخاب میکنند و از لحاظ اقتصادی خود را مستقل از مردان خانهشان میسازند. از نسیم مدرنیته است که زنان در ساختار قدرت مشارکت سیاسی میکنند و در تصمیمگیریهای امور جامعه سهیم میشوند. بنابراین زنان بهعنوان نیروهای تازه پا به میدان گذاشته که ادعای حقوق و امتیازگیری از جامعه مردانه دارند. موقعیت و امتیازهای پدرسالاری را به تهدید مواجه میسازند.
فرهنگ مدرن نیز یک فرهنگ مردانه و متکاملتر آیین مردسالارانه است. تفاوتش با فرهنگ کهن و سنتی مردسالاری گذشته این است که زندگی مدرن بیشتر بر واقعیات و تجربه متکی است تا مفاهیم انتزاعی و اسطورهها. اینجا هم مردان هستند که سالاری میکنند. مردان هستند که قدرت را به یدک میکشند. فرهنگ مردسالار دارای آثار خانوادگی، اجتماعی، ایدیولوژیک و سیاسی است. طوریکه در بالا متذکر شدیم در این فرهنگ مردان میتوانند با اعمال زور و فشار یا با به کارگیری سنتها، آیینها و مراسم، قوانین و مقررات، آداب معاشرت، آموزش و تقسیم کار و حتا زبان تعیین کنند که زنان چی نقشی را میتوانند یا نمیتوانند ایفا کنند (احمدی و گرواسی، ۱۳۸۳: ۸).
بنابراین در جامعهای که بافت فرهنگی آن مردسالارانه است، زنان همواره بعد از مردان قرار میگیرند و همواره در معرض تبعیضهای گوناگون ناشی از تعصبات و تفکرات قالبی در باره زنان قرار میگیرند (فاطمی صدر، ۱۳۸۰).
در گفتمان مدرن در مقابل ارزشهای حاکم پدرسالاری و مرد محور پتانسیلهایی بهوجود میآید که مقاومت میکنند و خشونت پدرسالاری را به مقابله میکشانند. در افغانستان نیز با وجود چیرگی ارزشها و الگوهای فرهنگ مردسالاری بهویژه در نهاد خانواده، بهدلیل رو به روشدن جامعه افغانستان خصوصا مناطق شهری به مدرنیته، و تاثیرپذیری ساخت اجتماعی و فرهنگی جامعه از فضای ایجاد شده، دگرگونیهایی در سلطهی ایدیولوژی پدرسالاری در شرف وقوع است.
مدرنیته بهویژه اشکال فرهنگی آن، امکانات و تواناییهایی را جهت مقابله با ارزشهای سنتی و ارایهی الگوهای فرهنگی جدید برای زنان فراهم ساخته است. بهوسیله آن زنان میتوانند در برابر تعریف مردانه هستی اعتراض کنند. انجمنهای حمایت از زنان، سازمانهای غیردولتی و در سطح کلان، شکلگیری جنبشهای فمینیستی در راستای خواستاری وحمایت از حقوق زنان از دستآوردهای گفتمان مدرن است که در واکنش به ساختارهای مردسالارانه سامان یافته است (یزد خواستی و شیری، ۱۳۸۷: ۶۱).
زنان افغانستان نیز، با باز شدن مراکز آموزشی، موجودیت سازمانهای غیردولتی برای حمایت از زنان، نهادهای ملی و بینالمللی حقوق بشری و مدافع حقوق زنان، تدوین قوانین براساس معیارهای شهروندی، و باز شدن بازار کار بر روی زنان باعث شده است که زنان بخود آیند و خواستار حقوق پامالشدهی خود شوند. هویتی که تاکنون مردان برایشان ترسیم کرده بودند را به چالش کشیده، اعتراض کنند. و بهعنوان یک شهروند وارد اجتماع گردند. زنان با نه گفتن به سلطهی ارزشهای مردسالاری و زیر پا گذاشتن هنجارهای حاکم در مقابل مردان قرار میگیرند. ولی بنابر ضعف جسمی و عدم حمایت قوی از طرف جامعه مورد خشونت قرار میگیرند.
با ورود فرهنگ مدرن است که زنان وارد بازار کار شده برای خود شغل انتخاب میکنند و از لحاظ اقتصادی خود را مستقل از مردان خانهشان میسازند. از نسیم مدرنیته است که زنان در ساختار قدرت مشارکت سیاسی میکنند و در تصمیمگیریهای امور جامعه سهیم میشوند. بنابراین زنان بهعنوان نیروهای تازه پا به میدان گذاشته که ادعای حقوق و امتیازگیری از جامعه مردانه دارند. موقعیت و امتیازهای پدرسالاری را به تهدید مواجه میسازند.
فرهنگ مدرن نیز یک فرهنگ مردانه و متکاملتر آیین مردسالارانه است. تفاوتش با فرهنگ کهن و سنتی مردسالاری گذشته این است که زندگی مدرن بیشتر بر واقعیات و تجربه متکی است تا مفاهیم انتزاعی و اسطورهها. اینجا هم مردان هستند که سالاری میکنند. مردان هستند که قدرت را به یدک میکشند. فرهنگ مردسالار دارای آثار خانوادگی، اجتماعی، ایدیولوژیک و سیاسی است. طوریکه در بالا متذکر شدیم در این فرهنگ مردان میتوانند با اعمال زور و فشار یا با به کارگیری سنتها، آیینها و مراسم، قوانین و مقررات، آداب معاشرت، آموزش و تقسیم کار و حتا زبان تعیین کنند که زنان چی نقشی را میتوانند یا نمیتوانند ایفا کنند (احمدی و گرواسی، ۱۳۸۳: ۸).
بنابراین در جامعهای که بافت فرهنگی آن مردسالارانه است، زنان همواره بعد از مردان قرار میگیرند و همواره در معرض تبعیضهای گوناگون ناشی از تعصبات و تفکرات قالبی در باره زنان قرار میگیرند (فاطمی صدر، ۱۳۸۰).
در گفتمان مدرن در مقابل ارزشهای حاکم پدرسالاری و مرد محور پتانسیلهایی بهوجود میآید که مقاومت میکنند و خشونت پدرسالاری را به مقابله میکشانند. در افغانستان نیز با وجود چیرگی ارزشها و الگوهای فرهنگ مردسالاری بهویژه در نهاد خانواده، بهدلیل رو به روشدن جامعه افغانستان خصوصا مناطق شهری به مدرنیته، و تاثیرپذیری ساخت اجتماعی و فرهنگی جامعه از فضای ایجاد شده، دگرگونیهایی در سلطهی ایدیولوژی پدرسالاری در شرف وقوع است.
مدرنیته بهویژه اشکال فرهنگی آن، امکانات و تواناییهایی را جهت مقابله با ارزشهای سنتی و ارایهی الگوهای فرهنگی جدید برای زنان فراهم ساخته است. بهوسیله آن زنان میتوانند در برابر تعریف مردانه هستی اعتراض کنند. انجمنهای حمایت از زنان، سازمانهای غیردولتی و در سطح کلان، شکلگیری جنبشهای فمینیستی در راستای خواستاری وحمایت از حقوق زنان از دستآوردهای گفتمان مدرن است که در واکنش به ساختارهای مردسالارانه سامان یافته است (یزد خواستی و شیری، ۱۳۸۷: ۶۱).
زنان افغانستان نیز، با باز شدن مراکز آموزشی، موجودیت سازمانهای غیردولتی برای حمایت از زنان، نهادهای ملی و بینالمللی حقوق بشری و مدافع حقوق زنان، تدوین قوانین براساس معیارهای شهروندی، و باز شدن بازار کار بر روی زنان باعث شده است که زنان بخود آیند و خواستار حقوق پامالشدهی خود شوند. هویتی که تاکنون مردان برایشان ترسیم کرده بودند را به چالش کشیده، اعتراض کنند. و بهعنوان یک شهروند وارد اجتماع گردند. زنان با نه گفتن به سلطهی ارزشهای مردسالاری و زیر پا گذاشتن هنجارهای حاکم در مقابل مردان قرار میگیرند. ولی بنابر ضعف جسمی و عدم حمایت قوی از طرف جامعه مورد خشونت قرار میگیرند.
نتیجهگیری
ویژگیهای فرهنگیای که افغانستان دارد از یکسو میراث باقی مانده از یک سنت کهن و دیرینه مردسالاری است که در تمام لایههای زندگی تجربه میشود و از سوی دیگر بینصیب از سوغاتهای مدرن نیز نمانده است. در قسمتهایی بزرگی از زندگی مردم افغانستان پدیدهها و افکار تازهی که معمولا منشا بیرونی دارند، مشاهده میشود که روی زندگی افراد جامعه اثرات خود را گذاشته است. در سنت کهن و بومی افغانستان تفاوتهای جنسی بهشکل بسیار بزرگی هم در حیطه خصوصی و هم در حوزه عمومی وجود داشته است. حاکمیت ارزشهای پدرسالاری در سنت فرهنگی و اجتماعی سیاسی افغانستان زنها را بهشدت منزوی و بیرون از حیطه تصمیمگیریها و نقشآفرینی کردن هم در خانواده و هم در بیرون از خانواده شده است.
خشونت علیه زنان محصول ارزشهای پدرسالاری و توزیع نابرابر جنسیتی قدرت در خانواده و جامعه است. و زمانی اتفاق میافتد که مردان علیه اقتدار مردانه خود وارزشهای پدرسالاری تهدید احساس کنند. نگرشها، باورها و الگوهای فرهنگ مذکر از مهمترین عوامل ساختاری، زمینهساز برای تقویت چرخههای خشونت علیه زنان است. خشونت علیه زنان تایید نوع خاصی از نظام اجتماعی و ناشی از باورهای اجتماعی خاصی است که زنان را کماهمیتتر و کمارزشتر از مردان میشمارد. و اعتقاد دارد چنانچه در این نظم چالشی بهوسیله زنان ایجاد شود باید با آن با خشونت به مقابله برخاست.
در افغانستان معمولا زنانی مورد خشونت قرار میگیرند که در مقابل مردان خانه ایستاده میشوند؛ دارای تحصیلات هستند، بیرون از خانه کار میکنند، یا اینکه دانشآموزان مکاتب و دانشگاهها هستند. یعنی این مدرنیته است که با تجهیز شناختی زنان به ارزشها و منابعی چون تحصیلات و اشتغال، پتانسیل مقاومت را در میان زنان افزایش داده است. تحصیلات با افزایش و بالابردن آگاهی زنان نسبت به تبعیض جنسیتی، و اشتغال، از طریق دادن هویت مستقل به زنان، که امکان برون آمدن آنها از زیر چتر حمایتی پدر یا شوهر را فراهم میسازد. بدینگونه زنان را از انفعال سنتی در برابر خشونت خانوادگی و اجتماعی دور کرده و آنها را مستعد مقاومت در برابر ارزشهای پدرسالاری و توزیع نابرابرانهی قدرت در خانواده ساخته است. بنابراین مردان نیز در برابر مقاومت زنان به خشونت متوسل میشوند.
خشونت علیه زنان محصول ارزشهای پدرسالاری و توزیع نابرابر جنسیتی قدرت در خانواده و جامعه است. و زمانی اتفاق میافتد که مردان علیه اقتدار مردانه خود وارزشهای پدرسالاری تهدید احساس کنند. نگرشها، باورها و الگوهای فرهنگ مذکر از مهمترین عوامل ساختاری، زمینهساز برای تقویت چرخههای خشونت علیه زنان است. خشونت علیه زنان تایید نوع خاصی از نظام اجتماعی و ناشی از باورهای اجتماعی خاصی است که زنان را کماهمیتتر و کمارزشتر از مردان میشمارد. و اعتقاد دارد چنانچه در این نظم چالشی بهوسیله زنان ایجاد شود باید با آن با خشونت به مقابله برخاست.
در افغانستان معمولا زنانی مورد خشونت قرار میگیرند که در مقابل مردان خانه ایستاده میشوند؛ دارای تحصیلات هستند، بیرون از خانه کار میکنند، یا اینکه دانشآموزان مکاتب و دانشگاهها هستند. یعنی این مدرنیته است که با تجهیز شناختی زنان به ارزشها و منابعی چون تحصیلات و اشتغال، پتانسیل مقاومت را در میان زنان افزایش داده است. تحصیلات با افزایش و بالابردن آگاهی زنان نسبت به تبعیض جنسیتی، و اشتغال، از طریق دادن هویت مستقل به زنان، که امکان برون آمدن آنها از زیر چتر حمایتی پدر یا شوهر را فراهم میسازد. بدینگونه زنان را از انفعال سنتی در برابر خشونت خانوادگی و اجتماعی دور کرده و آنها را مستعد مقاومت در برابر ارزشهای پدرسالاری و توزیع نابرابرانهی قدرت در خانواده ساخته است. بنابراین مردان نیز در برابر مقاومت زنان به خشونت متوسل میشوند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر