۱۳۹۳ بهمن ۳, جمعه




اعتراض در کابل: غزنی شهری واگذار شده به تروریست های طالب

در دوران جنگ، در دوران طالبان، هرکسی راه هزاره را می گرفت و می کشت. طالب بخاطر ایدئولوژی دینی و فاشیزم قبیلوی اش می کشت. دزد بخاطر مال اندوزی اش می کشت. از جنازه های انسان هزاره آنوقت کنده پشت ساختند. در دوران کرزی برای اولین بار این قفل کشتار را بازهم تروریستان طالب در مسیر هزارستان کلید زدند و همه سکوت کردند. تا وقتی که این کشتار و جنایت از مرز هزاره ها هم فراتر رفت، فربه شد و بعد هرچه در توان داشت انسان بلعید و جنایت کرد، برادران ناراضی.
جمعه 23 ژانويه 2015بوسيله‌ى آ‌ذر فولادی
دو دختر خرد سال و پسری 17 ساله از خانه مواظبت میکنند. پدر و مادر چند روزی است کابل رفته اند. سه شنبه، 30 جدی قرار است که پدر و مادر با سه کودک خردسال دیگر، به خانه برگردند. سوغات کابل را بین بچه ها تقسیم کنند. خانه پر از شوق و شادی شود. آن که از همه کوچکتر است از همه بیتاب تر است. هر دم میدود و بیرون خانه را میبیند. مبادا پدر و مادر بیایند، ناگهان از راه برسند و او بیخبر بماند. راه مسافران سفید بود. سفید به رنگ کفن. اولین برف زمستان، بیوقت بارید.
حوالی ساعت ده صبح، موتر وارد جاده پرخطر جاغوری شد. راننده خطر کرد. خودش میدانست. او همیشه در این راه خطر کرده بود. راه رفتن در این مسیر خود خطرناک ترین خطر است. موتر از روی ماین راه رفت. به هوا پرید. چند متر؟ نمیدانم. به زمین خورد. تکه تکه شد. به اندازه ای که قطعات موتر دیگر قابل جمع آوری و فروش نبودند. قبلا وقتی موتری حادثه میکرد، مردم محل تاراج میکردند اما این بار چیزی برای تاراج نمانده بود. مسافرانِ از کابل برگشته فقط از تکههای لباس قابل شناسای بودند. صورتهای سوخته، سینه های شکافته شده ای ۱۰ مسافر بد بخت هزاره، قلبهای که دیگر خون نداشت. خشکیده بود. سالها است که قلب مان خون ندارد. خشکیده است.
به جاغوری خبر رسید. مسافران دیگر بر نمیگردند. توانایی برگشتن ندارند. به دختران و پسر "حکیم" خبر ندهید. موسفیدان پنهانی از حسینیه تابوت گرفتند و رفتند. بعد از ظهر سرد زمستانی برگشتند. هشت قبر سوت و کور به قبرستان اضافه شد. ذکی، بزرگترین پسر حکیم در اندونزی عکس خواهر کوچکش را دید. آهی سردی به سردی زمستان کشید. الینا گفته بود: «این عکس را نباید ذکی ببیند. مثل گربه آمدم».
بعد از ظهر چهارشنبه، تعدادی از جوانان در یکی از کافههای کابل گردهم آمدند. ابعاد فاجعه را بررسی کردند. جوانی اشک ریخت. جوانی برای سه کودکی که به خاکستر نشستند و کشتی ذکی که به گِل نشست، اشک ریخت. خواستار کمک مالی به چهار عضو باقی مانده یک خانواده شد. کسی حمایت کرد. کسی نه. اما همه روی یک موضوع باهم توافق نظر داشتند. برای انسان هزاره این اولین فاجعه نبود. آخرین بار نیز نخواهد بود. «سکوت دولت در این زمینه خجالت انگیز است».
قفل کشتار در "زندان مرکزی" از کجا کلید خورد؟ 
در دوران جنگ، در دوران طالبان، هرکسی راه هزاره را می گرفت و می کشت. طالب بخاطر ایدئولوژی دینی و فاشیزم قبیلوی اش می کشت. دزد بخاطر مال اندوزی اش می کشت. از جنازه های انسان هزاره آنوقت کنده پشت ساختند. در دوران کرزی برای اولین بار این قفل کشتار را بازهم تروریستان طالب در مسیر هزارستان کلید زدند و همه سکوت کردند. تا وقتی که این کشتار و جنایت از مرز هزاره ها هم فراتر رفت، فربه شد و بعد هرچه در توان داشت انسان بلعید و جنایت کرد، برادران ناراضی.
موسی طوفان، از اهالی ولسوالی مالستان با ضابط ابراهیم در سال 2006 اول با شلیک چند مرمی کشته شدند. بعد جسدهای بی روح شان را به موتر بستند و روی زمین کشاندند.
در سال 2007 گروهی امداد رسان کره ای که تعداد شان به 23 نفر میرسید، در این مسیر بازداشت شدند. در زندان طالبان انداخته شدند. چند تن آنان جان باخت. چند تن آنان از ترس فرار کردند و از پشت مرمی خوردند. زنان شان مورد تجاوز گروهی قرار گرفتند. کوریایی ها 200 تن از نیروهای خود را از افغانستان بیرون کردند. با وساطت دولت به طالبان باج دادند تا گروگانان را آزاد کنند. بالاخره، نیم زنده و نیم مرده رها شدند. رفتند. تا زنده اند، یاد افغانستان را نخواهند کرد. 
بعد از آن، زورگیری و راه گیری توسط ترویستان طالبان عام شد. هر روز یکی از راهای منتهی به هزارستان را گرفتند. کشتند، جنایت کردند فاجعه آفریدند و نسل کشی کردند. معلم، دانش آموز، دانشجو، کارمند دولت، تازه داماد، تازه عروس، فرقی نمیکرد. می گفتند؛ «فقط هزاره باشد، کشتنش واجب است». این جنایات و کشتار را سالها پیش مولویهای طالبان در مزار و یکاولنگ،نیز عملی کرده بودند.
پس از جنایت و فاجعه،؛ مردم به جادهها ریختند. از دولت امنیت خواستند اما دولتمرد تروریستان طالب را «برادر ناراضی» خطاب کرد. دولت به خواست مردم اعتنا نکرد. به مردم اهمیت نداد. در سال جاری بازار انتخابات داغ بود. اشرف غنی به جاغوری سفر کرد. مردم خوشحال بود که شاید «تحول»ی در زندگی شان رخ دهد. مردِ به جاغوری رفت که قرار بود افغانستان را متحول کند. در جاغوری گفت: «در دوران تحصیل و بعد از آن، آرزویم این بود که یک روزی به جاغوری بروم و معلمی کنم».
دروغ بزرگ اما رمانتیک گفته بود. او برای هزارستان تعبیر زندان را به کار برد. زندانِ که کلید قفلش به دست طبیعت است. اینک اما کلید این قفل به دست خود او و تروریستان طالب افتاده است. پس از قدرت گرفتن اشرف غنی؛تروریست های طالب ارتقای درجه یافتند، از «برادران ناراضی» به «مخالفان سیاسی» تغییر نام داده شدند. اکنون تروریست های طالب با دیگر گروه های جنایت کار دست بهم داده و قفل ناامنی بر چهار طرف هزارستان زده است. دولت همچنان خاموش است. 
بعد از ظهر پنج شنبه، دوباره جوانان در غرب کابل گردهم آمدند. تصمیم گرفتند که علیه کشتار و جنایت در غزنی، علیه خاموشی دولت مردان در این زمینه، علیه نادیده گرفته شدن مردم هزاره توسط دولت، علیه بی عرضگی رهبران هزاره، علیه جیره خواران مدنی و علیه کشتار انسانهای بی گناه، توسط قصابان طالب اعتراض کنند.
جوانان در شبکه های اجتماعی و وبسایت های خبری نوشتند: «وعده ما، جمعه ساعت 9 صبح، میدان دهمزنگ». 
دقیق در همین ساعت جوانان آگاه از هر طرف جمع شدند. اعتراض کردند. پولیس اما مانع این اعتراض شد. عده ای یواشکی خندیدند.

صفحات فیس بوک پر از عکس شد. خواست آنان، انسانی ترین خواست بود. اعاده ی حقوق شهروندی شان؛ تامین امنیت مسیرهای ناامن هزارستان، منحل کردن نیروهای حربکی به جای آن مستقر کردن نیروهای ارتش ملی و برکنار کردن مقامات محلی ولایت غزنی. تظاهرات از ساعت 9 و سی دقیقه شروع شد و تا ساعت ده و سی دقیقه ادامه پیدا کرد. 
پولیس اما هر لحظه می آمد و می گفت: «اجازه نگرفته اید».
ساعت 2 بعد از ظهر، مردم جاغوری برای شهدا فاتحه گرفتند. فاتحه در مسجد قرآن و عترت واقع در غرب کابل، برگزار شده بود. سیاسیون، بزرگان قومی، استادان دانشگاه و دانشجویان هر کدام گروه گروه رفتند. فاتحه خواندند و برگشتند. رهبر نیز خواستار امنیت شد. دخترک هنوز مرگ پدر و مادرش همرای خواهر و برادرش را باور نکرده است. دختری در چارچوب دروازه منتظر برگشتن پدر و مادر است. چشم به راه سفید دوخته است. تا این راه سیاه شود، شاید دخترک به خاکستر نشستنش را باور کند. 
عکس ها از : غلام علی شریفی٬ هادی دریابی٬ اسحق انییس و عید محمد رویش


۱۳۹۳ دی ۲۶, جمعه




نگرانی یک نهاد رسانه ای؛ مقام های دولتی بامیان در تلاش محدود کردن آزادی بیان هستند


مرکز هماهنگی خبرنگاران و رسانه های آزاد افغانستان، از محدودیت آزادی بیان در ولایت بامیان در مرکز کشور ابراز نگرانی کرده اند.
این مرکز با نشر اعلامیه ای گفته که اخیرا بعضی برخورد ها وحرکت های مسئولان دولتی بامیان، نگرانی های جدی خبرنگاران، اصحاب رسانه و باشندگان این ولایت در جهت محدود شدن آزادی بیان و اطلاع رسانی همگانی دراین ولایت را بر انگیخته است.
بر اساس خبرنامه، این محدودیت ها مواردی چون؛ احضار و بازجویی، تهدید و تخویف خبرنگاران، خودداری مسؤلان محلی از ارائه معلومات، سانسور، تلاش درجهت تحت تأثیر قراد دادن خبرنگاران و مانع شدن آنان از تهیه خبر و گزارش توسط مقامات بلند رتبه دولتی در بامیان را شامل می شود. 
در خبرنامه مرکز هماهنگی خبرنگاران و رسانه های آزاد تاکید شده است؛ با آنکه بر اساس یکی از ماده های قانون اساسی، آزادی بیان از تعرض مصئون است، این نگرانی وجود دارد که اعمال محدودیت بر آزادی بیان و اطلاع رسانی به مردم، توسط مسؤلان حکومتی در بامیان، سر آغاز سنت بد در کشور شده و مسؤلان محلی ولایات دیگر نیز با پیروی از مسؤلان محلی بامیان و اعمال محدودیت بر رسانه ها، این دستاورد ارزشمند را قربانی سلیقه های شخصی و حفظ منافع خویش نمایند.
این نهاد رسانه ای در خبرنامه اش از دولت افغانستان خواسته است در این زمینه بگونه جدی توجه کرده و نگذارد که آزادی بیان و روند اطلاع رسانی به مردم، به عنوان یک دستاورد ارزشمند، قربانی رفتار های سلیقه ای مسؤلان محلی ولایت بامیان گردد.
پس از تشکیل حکومت وحدت ملی، رسانه ها در کشور با تهدید های مختلفی عمدتا از سوی نهاد های دولتی مواجه شده اند.
در سه ماه گذشته برخی از خبرنگاران در شماری از ولایات کشور، مورد تهدید و لت و کوب قرار گرفته اند و عده ای دیگر نیز از سوی نهاد های مختلف دولتی احضار شده اند.
در آخرین مورد، دو روز پیش ذکی دریابی مدیر مسئول روزنامه اطلاعات روز، از سوی مجلس سنا به دادستانی کل معرفی شد.
نهاد های رسانه ای از جمله نی، حمایت کننده خبرنگاران و رسانه های آزاد، این اقدامات را خلاف قانون اساسی کشور خوانده اند.


افغانستان کشور تبعیض                                                                           




افغانستان؛ کشور تبعیض، وجود تبعیض های قومی، زبانی، سیاسی، اقتصادی، آموزشی و اجتماعی باعث گردید که مقاله هذا را به رشته ی تحریر در آورم.
مقدمه:
تبعیض را می توان در یک کلام خلاصه کرد که جدایی خود از دیگری، اما تبعیض در این بحث کنونی ما به معنای تفرقه اندازی، تحقیر و عدم تساوی حقوق افراد بنابر علل نژادی، زبانی، سیاسی، اقتصادی، دینی، اجتماعی، گرایش جنسی و نقض عضو و عضویت افراد می باشد.

۱۳۹۳ دی ۲۳, سه‌شنبه




واکنش فعالان مدنی و رسانه گران افغانستان به تهدید طالبان


گروه طالبان با پخش اعلامیه ای، رسانه ها و فعالان مدنی افغانستان را تهدید کرده است که در صورت ادامه فعالیت هایشان مورد هدف جنگویان این گروه قرار خواهند گرفت.
طالبان هشدار داده اند که با استفاده از هر راه ممکن دست به راه اندازی حملاتی علیه فعالان مدنی و رسانه هایی خواهند زد که به گفته این گروه بی بند و بارند و بر ضد ارزش های اسلامی فعالیت می کنند.
آنان در آخرین مورد به یک برنامه تیاتر در مرکز فرهنگی فرانسه در کابل حمله کردند که در نتیجه آن یک فرد آلمانی کشته و نزدیک به بیست تن دیگر زخمی شدند.
در زمان وقوع این حمله هیچ کدام از مقام های دولتی در محل رویداد حضور نداشتند و تمام زخمیان این حادثه، نویسندگان، سینماگران، فعالان مدنی و خبرنگارانی هستند که برای تماشای برنامه تیاتر در سالون مرکز فرهنگی فرانسه گردهم آمده بودند.

حقوق بشر در رسانه ها

  1. نقش زنان در برنامه های صلح افغانستان
رادیو دويچه وله: یک شنبه (23 میزان) کنفرانس بررسی نقش زنان در برنامه صلح افغانستان در کابل برگزار شد. رادیو دويچه وله گزراش کرد که حقوق بشر و شبکه جامعه مدنی خواستار حضور کمی و کیفی زنان در روند صلح در افغانستان هستند. در این گزراش به نقل از کمیسیون حقوق بشر آمده است که در روند صلح حقوق قربانیان جنگ ها نادیده گرفته نشود.
داکتر سیماسمر رییس کمیسیون مستقل حقوق بشر: "اگر خواسته باشیم در افغانستان صلح پایدار بیاوریم، باید درد و رنج مردم التیام بخشید شود. حداقل به درد و رنج مردم اعتراف صورت بگیرد."       
شورای عالی صلح افغانستان 70 عضو دارد که تنها به 9 زن عضویت این شورا داده شده است.


۱۳۹۳ دی ۲۱, یکشنبه

سیندخت، زنی که کابل را نجات را داد!
در قسمت قبل به زندگی رودابه کابلی و زال سیستانی پرداختیم و در این بخش بدنیست از کدبانوی بزرگ کابلستان سیندخت، مادر رودابه یادی کنیم که بدون شک در زندگی فرزند خود رودابه به اندازه‌ی او نقش دارد. سیندخت، همسر مهراب بزرگ بانویی است که می‌داند چه‌گونه نقش بزرگ مادری و همسری را با هم جمع کند. نقش این زن در هنگامه‌ی علاقمندی زال و رودابه از آنجا آغاز می‌شود که:
با حضور زال به کابل، مهراب به اردوی او رفت و مقدم او را گرامی داشت. زال نیز با رفتار خود شخصیت واقعی و بزرگی خود را به نمایش گذاشت. پس از آن‌که مهراب از خيمه‌گاه زال بازگشت، نزد همسرش «سيندخت» و دخترش «رودابه» رفت و به‌ ديدار آنان شاد شد. سيندخت در ميان گفتار از فرزند سام جويا شد که «او را چه‌گونه ديدي و با او چه‌گونه نشستي؟ در خور تخت شاهي است و با آدميان خو گرفته و آیين دليران مي‌داند يا هنوز چنان است که سيمرغ پرورده بود؟ مهراب به ستايش زال زبان گشود که «دليري خردمند و بخشنده است و درجنگ‌آوري و رزمجویي او را همتا نيست»:1
رخش سرخ ماننده‌ی ارغوان
جوان سال و بيدار و بختش جوان
به ‌کين ‌اندرون‌چون ‌نهنگ بلاست
به ‌زين‌اندرون ‌تيزچنگ ‌اژدهاست
دل شير نر دارد و زور پيل
‌دو دستش به‌کردار درياي نيل
چو برگاه باشد زرافشان بود
چودرجنگ باشد سرافشان بود2

سیندخت، راز وحشتناکی که رودابه در دل داشت!
این گفتگو را رودابه شنید و مشتاق شد تا زال را ببیند. ميان زال و رودابه زني زيرک و سخنگوي واسطه بود که پيام آن دو را به يکديگر مي‌رساند. وقتي فرستاده از نزد سام باز آمد زال او را نزد رودابه فرستاد تا مژده‌ی رضايت پدر را به او برساند. رودابه شادمان شد و به اين مژده‌ی زن چاره‌گر را گرامي داشت و گوهر و جامه‌ی گران‌بها بخشيد، انگشتري گران‌بها نيز به وي داد تا با پيام و درود به زال برساند.
زن چاره‌گر وقتي از ايوان رودابه بيرون مي‌رفت چشم سيندخت، مادر رودابه بر او افتاد. بدگمان شد و سؤال کرد که کيستي و اين‌جا چه مي‌کني؟ زن بيم‌ناک شد و گفت «من زني بي‌آزارم. جامه و گوهر به خانه‌ی مهتران براي فروش مي‌برم. دختر شاه کابل پيرايه‌اي گران‌بها خواسته بود. نزد وي بردم و اکنون باز مي‌گردم.» سيندخت گفت «بهایي که رودابه به تو داده است کجاست؟» زن در ماند و گفت «بها را فردا خواهد داد.» سيندخت بدگمانيش نيرو گرفت و زن را باز جست و جامه و انگشتر را که رودابه به او داده بود بديد و بشناخت و برآشفت و زن را برو در افکند و سخت بکوفت و خشمگين نزد رودابه رفت و گفت «اي فرزند، اين چه شيوه است که پيش گرفته‌اي؟ همه عمر بر تو مهر ورزيدم و هر‌آرزو که داشتي برآوردم و تو راز از من نهان مي‌کني؟ اين زن کيست و به چه مقصود نزد تو مي‌آيد؟ انگشتر براي کدام مرد فرستاده‌اي؟ تو از نژاد شاهاني و از تو زيباتر و خوب‌روتر نيست، چرا در انديشه‌ی نام خود نيستي و مادر را چنين به غم مي‌نشاني؟»3
رودابه سر به زير افکند و اشک از ديده بر رخسار ريخت و گفت: «اي گرانمايه مادر، پاي بند مهر زال زرم. آن زمان که سپهبد از زابل به کابل آمد فريفته‌ی دليري و بزرگي او شدم و بي او آرام ندارم. با يکديگر نشستيم و پيمان بستيم اما سخن جز يه داد و آیين نگفتيم. زال مرا به همسري خواست و فرستاده‌اي نزد سام گسيل کرد. سام نخست آزرده شد اما سرانجام به کام فرزند رضا داد. اين زن مژده‌ی اين شادماني را آورده بود و انگشتر را به شکرانه‌ی اين مژده براي زال مي‌فرستادم.»4
سيندخت چون راز دختر را شنيد خيره ماند و خاموش شد. سرانجام گفت «فرزند، اين کار کاري خرد نيست. زال دليري نامدار و فرزند سام بزرگ و از خاندان نريمان دلاور است. بزرگ و بخشنده و خردمند است. اگر به وي دل داده‌اي بر تو گناهي نيست. اما اگر شاه اين راز را بداند خشمش دامن خاندان ما را خواهد گرفت و کابل را با خاک يکسان خواهد کرد، چه ميان خاندان فريدون و ضحاک کينه ديرين است. بهتر است از اين انديشه درگذري و برآنچه شدني نيست دل خوش نکني.»5
بفرمود تا دخترش رفت پيش     
همى دست بر زد برخسار خويش‏
دو گل را بدو نرگس خوابدار     
همى شست تا شد گلان آبدار
برودابه گفت اى سر افراز ماه 
گزين كردى از ناز بر گاه چاه‏
چه ماند از نكو داشتى در جهان  
كه ننمودمت آشكار و نهان‏
ستمگر چرا گشتى اى ماه‌روى  
همه رازها پيش مادر بگوى‏
كه اين زن ز پيش كه آيد همى  
به پيشت ز بهر چه آيد همى‏
سخن بر چه سانست و آن مرد كيست 
كه زيباى سر بند و انگشتريست‏
ز گنج بزرگ افسر تازيان        
بما ماند بسيار سود و زيان‏
بدين نام بد داد خواهى بباد     
چو من زاده‏ام دخت هرگز مباد
زمين ديد رودابه و پشت پاى  
فرو ماند از خشم مادر بجاى‏
فرو ريخت از ديدگان آب مهر6   

نگرانی مهراب و خونسردی سیندخت!
‌شب که مهراب به کاخ خويش آمد سيندخت را غمناک و آشفته ديد. گفت «چه روي داده که ترا چنين آشفته مي‌بينم؟ّ» سيندخت گفت «دلم از انديشه‌ی روزگار پرخون است. از اين کاخ آباد و سپاه آراسته و دوستان يکدل و شادي و رامش ما چه خواهد ماند؟ نهالي به شوق کاشتيم و به مهر پرورديم و به پاي آن رنج فراوان برديم تا به بار آمد و سايه گستر شد. هنوز دمي در سايه‌اش نيارميده‌ايم که به خاک مي‌آيد و در دست ما از آن همه رنج و آرزو و اميد چيزي نمي‌ماند. از اين انديشه خاطرم پراندوه است. مي‌بينم که هيچ‌چيز پايدار نيست و نمي‌دانم انجام کار ما چيست.»7
مهراب از اين سخنان در شگفتي شد و گفت «آري، شيوه‌ی روزگار اين است. پيش از ما نيز آنان که کاخ و دستگاه داشتند به همين راه رفتند. جهان سراي پايدار نيست. يکي مي‌آيد و ديگري مي‌گذرد. با تقدير پيکار نمي‌توان کرد. اما اين سخن تازه‌ای نیست. از ديرباز چنين بوده است. چه شده که امشب در اين انديشه افتاده‌اي؟ّ»
سيندخت سر به زير افکند و اشک از ديده فروريخت و گفت «به اشاره‌ی سخن گفتم مگر راز را برتو نگشايم. اما چه‌گونه مي‌توانم رازي از تو بپوشم. فرزند سام در راه رودابه همه‌گونه دام گسترده و دل او را در گرو مهر خود کشيده و رودابه بي‌روي زال آرام ندارد. هرچه پندش دادم سودي نکرد. همه‌سخن از مهر زال مي‌گويد.»
مهراب ناگهان به پاي خاست و دست بر شمشير کرد و لرزان بانگ برآورد که «رودابه نام و ننگ نمي‌شناسد و نهاني با کسان هم پيمان مي‌شود و آبروي خاندان ما را برباد مي‌دهد. هم‌اکنون خون او را برخاک خواهم ريخت.» سيندخت بر دامنش آويخت که «اندکي به پاي و سخن بشنو آنگاه هرچه مي‌خواهي بکن، اما خون بي‌گناهي را برخاک مريز.»
مهراب او را به‌سویي افکند و خروش برآورد که «کاش رودابه را چون زاده شد در خاک کرده بودم تا امروز بر پيوند بي‌گانگان دل نبندد و ما را چنين گزند نرساند. اگر سام و منوچهر بدانند که زال به دختري از خاندان ضحاک دل بسته يک نفر در اين بوم و بر زنده نخواهند گذاشت و دمار از روزگار ما برخواهند آورد.»
سيندخت به شتاب گفت «بيم مدار که سام از اين راز آگاهي يافته است و براي چاره‌ی کار روي به دربار منوچهر گذاشته.» مهراب خيره ماند و سپس گفت «اي زن، سخن درست بگو و چيزي پنهان مکن. چه‌گونه مي‌توان باور داشت که سام، سرور پهلوانان، براين آرزو همداستان شود؟ اگر گزند سام و منوچهر نباشد در جهان از زال دامادي بهتر نمي‌توان يافت. اما چه‌گونه مي‌توان از خشم شاهنشاه ايمن بود؟»
سيندخت گفت «اي شوي نامدار، هرگز با تو جز راست نگفته‌ام. آري، اين راز بر سام گشاده است و بسا که شاهنشاه نيز همداستان شود. مگر فريدون دختران شاه يمن را براي فرزندانش به زني نخواست؟» اما مهراب خشمگين بود و آرام نمي‌شد. گفت بگوي تا رودابه نزد من آيد.
سيندخت بيمناک شد مبادا او را آزار کند. گفت «نخست پيمان کن که او را گزند نخواهي زد و تندرست به من بازخواهي داد تا او را بخوانم.» مهراب ناگزير پذيرفت.
سيندخت مژده به رودابه برد که «پدر آگاه شد اما از خونت درگذشت.» رودابه سر برافراخت که «از راستي بيم ندارم و بر مهر زال استوارم.» آنگاه دلير پيش پدر رفت. مهراب از خشم برافروخته بود. بانگ برداشت و درشتي کرد و سقط گفت. رودابه چون عتاب پدر را شنيد دم فرو بست و مژه برهم گذاشت و آب از ديده روان کرد و آزرده و نالان به ايوان خود باز آمد.8
         
چاره جویی خردمندانه سیندخت
سام ماجرا را به گوش منوچهر رساند تا از او اجازه وصلت گیرد اما وی سخت خشمگین شد و تهدید کرد که کابل را ویران کرده و مهراب را نابود کند. آنگاه به سام دستور داد تا به کابل حمله کند و سام نیز به سوی کابل حرکت کرد. چون این خبر به گوش مهراب رسید، بر سيندخت و رودابه خشم گرفت که راي بيهوده زديد و کشور مرا در کام شير انداختيد. اکنون منوچهر سپاه به ويران ساختن کابل فرستاده است. کيست که در برابر سام پايداري کند؟ همه تباه شديم. چاره آنست که شما را بر سر بازار به شمشير سر از تن جدا کنم تا خشم منوچهر فرونشيند و از ويران ساختن کابل باز ايستد و جان و مال مردم از خطر تباهي برهد.»
سيندخت زني بيدار دل و نيک تدبير بود. دست در دامان مهراب زد که يک سخن از من بشنو و آنگاه اگر خواهي ما را بکش. اکنون کاري دشوار پيش آمده و تن و جان و بوم و بر ما در خطر افتاده. در گنج را باز کن و گوهر بيفشان و مرا اجازت ده تا پيش کش هاي گرانبها بردارم و پوشيده نزد سام روم و چاره جو شوم و دل او را نرم کنم و کابل را از خشم شاه برهانم.»
مهراب گفت «جان ما در خطر است، گنج و خواسته را بهائي نيست. کليد گنج را بردار و هرچه مي خواهي بکن.» سيندخت از مهراب پيمان گرفت که تا بازگشتن او برجان رودابه گزندي نرساند و خود با گنج و خواسته وزر و گوهر بسيار و سي اسب تازي و سي اسب پارسي و شصت جام زر ير از مشک و کافور و ياقوت و پيروزه و صد اشتر سرخ موي و صد اشتر راهوار و تاجي پرگوهرشاهوار و تختي از زر ناب و بسياري هديه هاي گرانبهاي ديگر رهسار درگاه سام شد.9
چو بشنيد سيندخت بنشست پست
دل چاره‌جوى اندر انديشه بست‏
 [ يكى چاره آورد از دل بجاى   
كه بد ژرف بين و فزاينده راى‏]
 [ و زان پس دوان دست كرده بكش  
بيامد بر شاه خورشيد فش‏]
بدو گفت بشنو ز من يك سخن  
چو ديگر يكى كامت آيد بكن‏
ترا خواسته گرز بهر تنست   
ببخش و بدان كين شب آبستن است‏
اگر چند باشد شب دير ياز  
برو تيرگى هم نماند دراز
شود روز چون چشمه روشن شود 
جهان چون نگين بدخشان شود10

سيندخت، سخنانی که سام را مبهوت کرد!
به سام آگهي دادند که فرستاده‌اي با گنج و خواسته فراوان از کابل رسيده است. سام بار داد و سيندخت بسرا پرده درآمد و زمين بوسيد و گفت «از مهراب شاه کابل پيام و هديه آورده ام.» سام نظر کرد و ديد تا دو ميل غلامان و اسبان و شتران و پيلان و گنج و خواسته مهراب است. فرو ماند که تا چه کند. اگر هديه از مهراب بپذيرد منوچهر خشمگين خواهد شد که او را به گرفتن کابل فرستاده است و وي از دشمن ارمغان مي پذيرد. اگر نپذيرد فرزندش آزرده خواهد شد و باز پيمان ديرين را به ياد وي خواهد آورد.11
عاقبت سر برآورد و گفت «اسبان و غلامان» و اين هديه و خواسته همه را به گنجور زال زر بسپاريد. سيندخت شاد شد و گفت تا بر پاي سام گوهر افشاندند. آنگاه زبان گشاد که «اي پهلوان، درجهان کسي را با تو ياراي پايداري نيست. سر بزرگان در فرمان تو است و فرمانت بر جهاني رواست. اما اگر مهراب گنهکار بود مردم کابل را چه گناه که آهنگ جنگ ايشان کرده اي؟ کابليان همه دوستدار و هواخواه تواند و به شادي تو زنده اند و خاک پايت را برديده مي سايند. از خداوندي که ماه و آفتاب و مرگ و زندگي را آفريد انديشه کن و خون بي گناهان را برخاک مريز.»12
پرى روى سيندخت بر پيش سام   
زبان كرد گويا و دل شادكام‏
 [ چو آن هديه‏ها را پذيرفته ديد    
رسيده بهى و بدى رفته ديد]
گنهكار گر بود مهراب بود     
ز خون دلش ديده سيراب بود
سر بى‏گناهان كابل چه كرد     
كجا اندر آورد بايد بگرد
بدو گفت سيندخت كاى پهلوان  
سر پهلوانان و پشت گوان‏
يكى سخت پيمانت خواهم نخست
كه لرزان شود زو بر و بوم و رست‏
كه از تو نيايد بجانم گزند    
نه آن كس كه بر من بود ارجمند
مرا كاخ و ايوان آباد هست    
همان گنج و خويشان و بنياد هست‏
چو ايمن شوم هر چه گوئى بگوى  
بگويم بجويم بدين آب روى‏
نهفته همه گنج كابلستان  
بكوشم رسانم به زابلستان‏13
سام از سخنداني فرستاده در شگفت شد و انديشيد «چگونه است که مهراب با اين همه مردان و دليران زني را نزد او فرستاده است؟» گفت «اي زن، آنچه مي پرسم به راستي پاسخ بده. تو کيستي و با مهراب چه نسبت داري؟» رودابه در هوش و فرهنگ و خرد و ديدار به چه پايه است و زال چگونه بر وي دل بسته است؟»14
سيندخت گفت «اي نامور، مرا به جان زينهار بده تا آنچه خواستي آشکارا بگويم.» سام او را زينهار داد. آنگاه سيندخت راز خود را آشکار کرد که «جهان پهلوانا، من سيندخت همسر مهراب و مادر رودابه و از خاندان ضحاکم. در کاخ مهراب ما همه ستايشگر و آفرين گوي توايم و دل به مهر تو آگنده داريم. اکنون نزد تو آمده ام تا بدانم هواي تو چيست. اگر ما گنهکار و بدگوهريم و درخور پيوند شاهان نيستيم من اينک مستمند نزد تو ايستاده ام. اگر کشتني ام بکش و اگر در خور زنجيرم در بند کن. اما بيگناهان کابل را ميازار و روز آنان را تيره مکن و برجان خود گناه مخر.»15
سام ديد بر کرد. شيرزتي ديد بلند بالا و سرو رفتار و خردمند و روشندل.. گفت «اي گرانمايه زن، خاطر آسوده دار که تو و خاندان تو در امان منيد و با پيوند دختر تو و فرزند خويش همداستانم. نامه به شاهنشاه نوشته ام و در خواسته ام تا کام ما را برآورد. اکنون نيز در چاره اين کار خواهم کوشيد. شما نگراني به دل راه مدهيد. اما اين رودابه چگونه پريوشي است که دل زال دلاور را چنين در بند کشيده. او را به من نيز بنما تا بدانم به ديدار و بالا چگونه است.»16
سيندخت از سخن سام شادان شد و گفت «پهلوان بزرگي کند و با ياران و سپاهيان به خانه ما خرامد و ما را سرافراز کند و رودابه را نيز به ديدار خود شاد سازد. اگر پهلوان به کابل آيد همه شهر را بنده و پرستنده خود خواهد يافت. سام خنديد و گفت «غم مدار که اين کام تو نيز برآورده خواهد شد. هنگامي که فرمان شاه برسد با بزرگان و سران سپاه و نامداران زابل به کاخ تو ميهمان خواهيم آمد.» سيندخت خرم و شگفته با نويد نزد مهراب بازگشت.

درایت سیندخت و پیوند زال و رودابه
‌مهراب را گل رخسار شگفته شد. سيندخت را پيش خواند و نوازش کرد و گفت: «راي تو نيکو بود وکارها به سامان آمد. با خانداني بزرگ و نامدار پيوند ساختيم و سرافرازي يافتيم. اکنون در گنج و خواسته را بگشاي و گوهر بيفشان و جايگاه بياراي و تختي در خور شاهان فراهم ساز و خوانندگان و نوازندگان را بخواه تا آماده پذيرائي شاه زابلستان باشيم.»17
چيزي نگذشت که سام دلير با فرزند نامدار و سپاه آراسته فرا رسيدند. سام چون ديده اش به رودابه افتاد او را چون بهشتي آراسته ديد و در خوبي و زيبایيش فرو ماند و فرزند را آفرين گفت. سي روز همه بزم و شادي بود و کسي را از طرب خواب برديده نگذشت. آنگاه سام آهنگ سيستان کرد و به شادي بازگشت.18
زال يک هفته ديگر در کاخ مهراب ماند. آنگاه با رودابه و سيندخت و بزرگانو دليران به زابل بازگشت. شهر را آئين بستند و سام جشني بزرگ برپا کرد و به سپاس پيوند دو فرزند زر و گوهر برافساند. سپس زال را برتخت شاهي زابلستان نشاند و خود به فرمان شاهنشاه درفش برافراخت و آهنگ مازندران کرد اما نتیجه ی این ازدواج هم برای کابلستان و هم زابلستان فرخنده بود، زیرا چاره چویی و درایت سیندخت موجب شد که هم روابط دو منطقه بهبود یابد و دشمنی از بین برود و هم از این ازدواج فرزندی چون رستم (پهلوان سیستان) متولد شده و و خواب را بر دشمان حرام گرداند.19 فردوسی گوید:
بسى بر نيامد برين روزگار  
كه آزاده سرو اندر آمد ببار
 [ بهار دل افروز پژمرده شد  
دلش را غم و رنج بسپرده شد]
شكم گشت فربه و تن شد گران   
شد آن ارغوانى رخش زعفران‏
بدو گفت مادر كه اى جان مام    
چه بودت كه گشتى چنين زرد فام‏
چنين داد پاسخ كه من روز و شب 
همى بر گشايم بفرياد لب‏
[همانا زمان آمدستم فراز    
و زين بار بردن نيابم جواز]
تو گویى بسنگستم آگنده پوست 
و گر آهن است آنكه نيز اندروست‏
چنين تا گه زادن آمد فراز     
بخواب و بآرام بودش نياز
چنان بد كه يك روز از و رفت هوش 
از ايوان دستان بر آمد خروش‏
خروشيد سيندخت و بشخود روى  
بكند آن سيه گيسوى مشك‌بوى‏
يكايك بدستان رسيد آگهى  
كه پژمرده شد برگ سرو سهى‏
ببالين رودابه شد زال زر  
پر از آب رخسار و خسته جگر
همان پرّ سيمرغش آمد بياد     
بخنديد و سيندخت را مژده داد
يكى مجمر آورد و آتش فروخت
و ز آن پر سيمرغ لختى بسوخت‏
هم اندر زمان تيره‏گون شد هوا  
پديد آمد آن مرغ فرمان روا
چو ابرى كه بارانش مرجان بود 
چه مرجان كه آرايش جان بود20

منابع:
1-شاهنامه فردوسی به نظم و نثر نشر، توس،‌ تهران، 84 ص 81
2- شاهنامه ص 72
3- میترا مهرآبادی متن کامل شاهنامه‌ی فردوسی به نثر پارسی، روزگار، تهران، ص
4- فرهنگ نام‌های شاهنامه، رستگار فسایی، منصور پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1379
5- اسلامی ندوشن، محمدعلی داستان داستان‌ها شرکت سهامی انتشار، ۱۳۸۷ص 125
6- شاهنامه، ص 77
7- فریدون جنیدی، زال و رودابه، بنیاد نیشابور، نشر بلخ، ۱۳۷۶ ص 251
8- شاهنامه‌ی فردوسی به نظم و نثر نشر، توس،‌ تهران، 84 ص 81
9- میترا مهرآبادی متن کامل شاهنامه‌ی فردوسی به نثر پارسی، روزگار، تهران، ص
10- شاهنامه، ص 85 
11- میترا مهرآبادی متن کامل شاهنامه‌ی فردوسی به نثر پارسی، روزگار، تهران، ص
12- فریدون جنیدی، زال و رودابه، بنیاد نیشابور، نشر بلخ، ۱۳۷۶ ص 251
13- شاهنامه، ص 87
14- صفا، ذبیح‌الله حماسه‌سرایی در ایران، تهران، امیرکبیر، صفحات 563 و 564
15- فرهنگ ایران باستان، صفحه 228
16- دانشنامه ایران باستان ج 3 ص 588
17- اساطیر ایران، صفحه 49
18- شاهنامه‌ی فردوسی به نظم و نثر نشر، توس،‌ تهران، 84 ص 79
19- و  اوشیدری، جهانگیر دانشنامه مزدیسنانشر مرکز، ۱۳۸۳
20- شاهنامه، ص 96

۱۳۹۳ دی ۱۵, دوشنبه

زندگی یکی از گروه های قومی که بیشترین آزار و اذیت را تجربه کرده اند.



زندگی یکی از گروه های قومی که بیشترین آزار و اذیت را تجربه کرده اند.


نویسنده: جیف سترن، ژورنالیست آمریکایی. ترجمه شده توسط: عارف ادبی
hazaraتصور کنید که شما در افغانستان زندگی می کنید. اجداد شما برای صدها سال در آنجا زندگی می کردند، اما شما در اقلیت هستید. در واقع، شما در اقلیت هستید از دوجهت، زیرا دین که  شما به آن عمل می کنید متفاوت است از دین که بیشترین افراد دیگر به آن عمل می کنند ، و طرزنگاه شما متفاوت است از طرز نگاه بیشترین افراد دیگر
در سال 1890، امیر عبدالرحمن به قدرت می رسد. او یک پادشاه است که حقارت خاص را اختصاص می دهد به مردم شما، و در راستای  کنترل سرزمین و برای زهرچشم گرفتن از گروه های مزاحم به اطاعت، او باعث می شود که از شما یک ضرب المثل بسازد. مردم شما به آسانی هدف قرار می گیرند – اعتقاد متفاوت، ظاهر متفاوت
لحظه ای که شما کشور را ترک می کنید، شما وضعیتتان غیر قانونی است. بنابراین شما نشسته اید در یک محوطه پارک، جاندادن مردم تان را تماشا می کنید، زیرا حتی اگر شما در این جنگ داخلی بی طرف باقی مانده باشید، شما کسی هستید که نسبت داده شده اید
بسیاری از شما فرارکردند، اما میلیون ها نفر از شما نمیتوانند. بنابراین بسیاری از مردم تان کشته می شوند که فکر می کنید کمتر از نصف مردم تان جان سالم به در برد. حتی مجسمه که به شما شباهت دارد به آن نیز حمله می شود
برای قرن بعد، کسانی از شما که زنده ماندن به پله های پایین جامعه تنزل داده می شوند. پادشاه سخت گیری های را برای مردم تان خلق کرده که از پذیریش به دانشگاه محروم باشید و همینطور محروم از دستیابی به رشته ای نظامی در دانشگاه. بعد، گروهی که خود را دانش آموزان می نامد، و یا طالبان، به تمام کشور مسلط می شود و اعلام می کند که وظیفه هر افغان کشتن مردم تان است.
تصور کنید، هر چند، که شما یکی از آنهایی هستید که خوش شانس است، و شما فرار کردید قبل از آنکه پادشاه و یا دانش آموزان بتوانند شما را به چنگ اورد. شما به یک کشور همسایه پناه می گیرید.
کشور # 2
ایران کشوری است که در آن، شکر خدا، دین هر کس همان دین شما می باشد- شیعه. شما فکر می کنید از شما استقبال خواهد شد. درآنجا، شما هنوز هم یک اقلیت قومی هستید.
سپس انقلاب وجود دارد، و پس از آن جنگ، و پس از آن پایان دادن به جنگ. مردم از جنجال و هیاهو بیرون می آیند و به یاد داشته باشید که اقتصاد آنها خیلی خوب نیست. تحریم وجود دارد. و مردم تان، ظاهرهای متفاوت ، هدف بیشتر خشم قرار می گیرند. شغل به اندازه کافی برای همه وجود ندارد.
شما تنها مهاجران نیستید، اما شما مهاجران هستید که مردم می تواننند تنها درظاهر شما را بعنوان مهاجر ببینند. در کشور که  در آن پناه گرفته اید، شما در حال حاضر دشمن مردم هستید.
شما باید دوباره ترک کنید.
کشور # 3
برخی از شما به عراق میروند. آنجا، شیعیان در قدرت نیست، اما حداقل بسیاری از آنها وجود دارد. به علاوه که، آنجا مکان های مهم شیعه در عراق وجود دارد، بنابراین در حالی که شما احساس می کنید از لحاظ جسمی بیگانه، اما شما می توانید از لحاظ معنوی باور کنید که درخانه هستید. عراق یک دیکتاتور قدرتمند و مهیب دارد، امامهم نیست شما در امنیت هستید.
تا آنجای که شما دیگردرامن نیستید. دیکتاتور تصمیم یک جنگ احمقانه را می گیرد و دشمن صلح، سرطان در منطقه می شود. عراق یک دولت منفور در سطح جهانی و دیکتاتور آن یک مرد پارانوئید که نگران است کسانی که مانند او نیست به زودی به او خیانت کند. او از ایران متنفر است، و می داند که مردم تان در آنجا بودند. و حتی اگر شما از ایران رانده شده باشید، دیکتاتور فکر می کند، شما در حال جاسوسی برای آنها هستید.
شما باید دوباره آواره شوید.
کشور # 4
در سوریه وضعیت معکوس شده است – سنی ها به مراتب بیشتر از شیعیان وجود دارد، اما  علوی ها Alawites، نوع شیعه، در قدرت هستند.
شما در نزدیکی حرم خانه می یابید، و شما دوباره ساکن می شوید. در نهایت شما در امنیت و آزاد هستید، حتی اگر شما درکشور چهارم قرار دارید و هیچ مدارک هم ندارید، بنابراین شما نمی توانید ترک کنید.
حدود 1،000 نفر از شما توانستند فرار کنند. شما اکنون از خانه های تان بیرون رانده شده اید، شما در یک محوطه پارک  در کنار حرم زندگی می کنید، و شما در حال تماشای سقوط خمپاره هرچه نزدیک و نزدیکتر بالای خانواده تان هستید.
و سپس شما در حال تماشای خمپاره که  خانواده تان را هدف قرار می دهد. شما در حال تماشای مردم تان هستید که در یک کشور چهارم دارند جان شان را  از دست می دهند. شما می خواهید فرار کنید، اما نمی توانید. زیرا هیچ مدارک قانونی به همراه ندارید، به یاد داشته باشید؟ لحظه ای که شما کشور را ترک کردید، غیر قانونی بودید.
بنابراین شما در یک محوطه  پارکینگ نشسته اید و کشته شدن مردم تان را تماشا می کنید، زیرا حتی اگر شما در این جنگ داخلی بی طرف مانده باشید، اما شما برجسته ترین چهره های هستید که می تواند هدف قرار گیرند.
شما هزاره هستید. نام شما در واقع به معنی «هزار». شمابا چهره های آسیایی زیرا اجداد تان در افغانستان زائران بودایی بودند
شما مسلمان هستید، اما شما شیعه هستید. این یعنی چیزی که در افغانستان است، شما به خدای حق معتقد هستید، اما راه تان اشتباه است. در ایران شما به راه درست معتقد هستید، اما چهره های تان اشتباه است. در عراق و در حال حاضر در سوریه، شما از هردو جهت دارای مشکل و در راه اشتباه هستید.
شما در مکان های که زندگی می کرده اید هرگز راحت نبوده اید زیرا شما همیشه چهره های تان متفاوت بوده است. و شما همیشه تحت سوء ظن بوده اید چرا که دارای اعتقاد متفاوت هستید.
اما در حال حاضر شما به دام افتاده اید. شما از یک قتل عام در افغانستان ، یک انقلاب در ایران، یک سلطان مستبد در عراق،جان سالم بدر بردید و در حال حاضر، جنگ داخلی در سوریه. شما همیشه اولین کسانی بوده اید که رنج می برند، اما شما همیشه قادر به رفتن کمی بیشتر به سمت مغرب زمین بوده اید. در حال حاضر اما شما توان آن را ندارید.

۱۳۹۳ دی ۱۴, یکشنبه

شهروندان افغانستانی در ایران



 دفاع ازحقوق  شهروندان  افغانستان در ایران



اعلام ممنوعیت حضور مهاجرین افغانستانی در استان مازندران و شکنجه وحشیانه چهار دانش آموز افغانستانی در پاکدشت ورامین٬ سبب شد تا بار دیگر وضعیت فاجعه بار شهروندان افغانستانی مقیم ایران از نو مطرح شود.
سابقه تاریخی دردناکی در پس مهاجرت میلیونی مردمی که قربانی نیم قرن کشتار و سرکوب٬ از هم گسیختن شیرازه مدنیت در افغانستان٬ نشسته است.
قربانیان رقابت جنگ سرد و کشمکش میان٬ هجوم ارتش شوروی سابق و مجاهدین دست پرورده غرب٬ گرفتار آمده در دست طالبان و کرزای٬ ناچار به ترک خانه و کاشانه شان شدند. میلونها نفر در چهارگوشه جهان پراکنده شدند. آنها که از بد حادثه به جمهوری اسلامی ایران گریختند و گمان بردند که "براردان حکومت اسلامی" میزبانشان خواهند بود٬ از بد اقبال ترین ها بودند.

سابقه فشرده از مهاجرت شهروندان افغانستانی به جمعوری اسلامی ایران

در بحبوحه جنگ ایران و عراق٬ حدود سه میلیون نفر آواره افغانستانی ساکن اجباری شهرهای ایران شدند. نیاز به نیروی کار در رشته های شاق و زیان آور که متقاضی چندانی نداشت٬ امکان داد که اولین دسته مهاجرین جذب بازار کار گردند و عمدتا در رشته هایی ماند جاده سازی٬ خطوط فاضلاب٬ سنگ بری٬ کشاورزی و دامداری واز این قبیل مشغول بکار شوند. سرمایه اسلامی با کسب سود سرشار از بی تامین ترین و خاموش ترین کارگران بی پناهی که جز اطاعت از کارفرمای بیرحم راهی در مقابل نداشتند٬ در تنگای اقتصادی زمان جنگ٬ تنها مفرشان فروش نیروی کار چند برابر ارزانترشان بود.
حکومت اسلامی با استفاده از کمک هزینه سازمان ملل برای هر پناهجو که در زمان خودش مبلغی بالغ بر چهار میلیارد دلار در سال میشد٬ با پز پناهنده پذیری در عرصه بین المللی و صاحب کاران و سرمایه داران از قبل این نیروی کار ارزان به نان و نوایی رسیده بودند.
دیری نپایید که با خاموش شدن شعله های جنگ ایران و عراق و بازگشت لشگر جویندگان کار٬ عرصه به مهاجرین افغانستانی تنگ شد.
زمزمه اخراج پناهندگان و مجاز و غیر مجاز بودن شهروندان افغانستانی شروع شد. بهانه هر کمبودی از جانب دولت٬ حضور چند میلیون مهاجر افغانستانی در بازار کار ایران اعلام میشد. حلقه محاصر برای نیروی کار ارزانی که که با تولید کوهی از ثروت٬ گنج باد آورده ای برای سرمایه داران و صاحب کاران محسوب میشد٬ تنگ تر میشد

اخراجهای گسترده شروع میشود

با اعلام "طرح جامع ممنوعیت کامل حضور افاغنه" تمدید اقامت شهروندان افغانستانی با مشکلات و موانع جدید توسط اداره تباع بیگانه وقت و موج اخراجهای چندین هزار نفره در روز آغاز شد.
با توافق جمهوری اسلامی و (UNHCR) مقرر شد که با پرداخت ١٥۰ دلار کمک اولیه برای بازگشت٬ یک کیسه آرد و یک کیسه برنج از سوی سازمان ملل٬ کار را فیصله دهند. بازگشت به جهنم افغانستان برای بسیاری از خانوادههای مهاجر افغانستانی غیر ممکن بود. چیزی جز گرسنگی و بیکاری٬ مرگ و نابودی در انتظار آنها نبود. از سویی اقامت در کشور جدید٬ تولد فرزندانی که خود را اساسا ایرانی میدانستند و هیچ ذهنیتی از افغانستان نداشتند کار را به مراتب برای خانواده ها سخت تر می کرد.
ناچار زندگی در بی تامینی محظ٬ دور تلخ تری بخود گرفت. دیگر هیچ چیز٬ نه خانه و کاشانه٬ نه درس و تحصیل فرزندان٬ نه شغل و حرفه٬ قانونی نبود.
مهاجرینی که کارت اقامتشان تمدید نمیشد٬ به نام غیر مجاز در شرایط دشوارتری به ماندن در ایران ادامه دادند.
بسیج ضد مهاجرین افغانستانی توسط حکومت اسلامی مداوما بیشتر گردید. واژه "افغانی" یک تحقیر رنج آور آشکار و سندی مجاز برای هر تهمت٬ افترا و هر زورگویی و قلدرمنشی بدل گردید.
دیگر مهاجرین افغانستانی "برادران دینی" محسوب نمی شدند. اما نیروی کار فوق ارزان آنها همچنان نصیب مفت خورهای بازار بی رحم کار می گردید!
هجوم فاشیستی سازمان یافته دولتی با سر کار آمدن خاتمی در سال ١٣۸۲ رسما آغاز گردید. دولت خاتمی راسا عهده دار گردید تا "شر" افغانها را بکند. تصویت "آیین‌نامه تسریع در روند بازگشت" با یازده بند و چند تبصره در ۲٦ آذر ماه ١٣۸۲ اعلام جنگ رسمی علیه مهاجرین و حمله سراسری به آنان را قانونی کرد. خاتمی رٸیس جمهور و محمدرضا عارف٬ معاون او٬ سند را به تصویب هیٸت دولت رساندند. دو وزارتخانه کشور و اطلاعات مامور اجرایی این آیین نامه گردیدند.
از این پس مهاجرین افغانستانی بعنوان موضوعی اطلاعاتی و امنیتی تلقی شدند و بکارگیری حتی مهاجرین مجاز تابع سنوات پیچیده تری میشد. هر نوع بکار گیری مهاجرین غیرمجاز٬ معامله با آنها٬ حمل و نقل و اسکان دادن آنان جرم امنیتی محسوب می گردید.
در عرض مدت کوتاهی به ناگهان چیزی حدود نیم میلیون کودک و عمدتا دختر٬ رسما بی هویت و بی شناسنامه شدند. از درس و تحصیل و نامنویسی در موسسات آموزشی و اداری محروم شدند.
اخراج شهروندن افغانستانی روزانه به بیش از صد و پنجاه هزار نفر رسید. اسکان در شهرهای مجاور مرز شرقی ایران بکلی برای آنان ممنوع اعلام گردید.

تبعات زندگی مخفی شهروندان افغانستانی در ایران

پس از اجرایی شدن "آیین‌نامه تسریع در روند بازگشت"٬ توسط دولت خاتمی زندگی شهروندان افغانستانی وارد فاز دیگری شد. زندگی مخفی شرایط بسیار دشوارتری را به آنها تحمیل میکرد. همه چیز چند برابر قیمت می شد و فروش نیروی کار در مقابل٬ چند برابر ارزانتر و نامطمٸن تر.
محرومیت از تحصیل فرزندان٬ از ابتدایی تا مدارج عالی دانشگاهی٬ تبعات غیرقابل جبرانی ایجاد کرد. دهها هزار کودک محروم از تحصیل ناچارا به نان آوران خانواده بدل شدند تا چرخ سنگین زندگی "غیرمجاز" لنگان بچرخد.
اما وضعیت خرابتر از آنچیزی بود که انتظارش میرفت. اسکان شهروندان افغانستانی در ٣١ شهر٬ در ١٤ استان کشور ممنوع اعلام گردید. اقامت در بخشهایی از استانهای خوزستان٬ فارس٬ بوشهر٬ اصفهان٬ کرمان٬ خراسان جنوبی، خراسان رضوی، سمنان، قزوین، گلستان، مرکزی و یزد٬ برای اقامت شهروندان افغانستانی ممنوع اعلام شد. فقط در سه استان تهران به جز منطقه خُجیر در منطقه ۱۳ شهرداری، استان البرز و قم مجاز اعلام شد.
بخشدار مرکزی نوشهر اعلام کرد که حضور شهروندان افغانستانی در بخش مرکزی این شهرستان کاملا ممنوع است.
این سیاست با شدت و خشونت سازمان یافته تری در زمان احمدی نژاد٬ سپس حسن روحانی ادامه یافت. محمد تهوری، مدیرکل اتباع و مهاجران خارجی وزارت کشور، ۸ خرداد١٣۹١ اعلام کرد که مهلت قانونی برای تعیین وضعیت اقامت پناهندگان افغانستانی در ایران رو به اتمام است و مردان مجرد مقیم استانهای تهران، اصفهان و خراسان رضوی باید ایران را تا خرداد ماه ۱٣۹۱ ترک کنند.
تحصیل کودکان افغانستانی که در هیچ یک از مقاطع تحصیلی رایگان نبود و در مدارس دولتی که تا چند برابر هزینه اعلام شده٬ شهریه آموزش پرداخت می شد برای بسیار از دانش آموزان افغانستانی بدلیل غیر مجاز بودن ممنوع شد. در مواردی دانش آموزان به اصطلاح مجاز از تحصیل در مدارس روزانه محروم شدند و به ناچار در مدارس شبانه به تحصیل ادامه دادند.
اعلام شد٬ برخی از کودکان افغانستانی که زادگاهشان ایران است، اجازه دارند در مدارس ایران تا مقطع دیپلم و در برخی رشته‌ها به مدت ٦ سال تحصیلات دانشگاهی کسب کنند. اما پس از آن اجازه کار و استفاده از تخصص‌شان را ندارند و به دنبال آن، اجازه اقامت در ایران را نیز از دست می‌دهند.
انتخاب رشته‌های تحصیلی مانند فیزیک اتمی، فیزیک (گرایش هسته‌ای)، مهندسی هسته‌ای، مهندسی تسلیحات، مهندسی فناوری اطلاعات (گرایش امنیت اطلاعات، امنیت شبکه، مخابرات امن)، مهندسی هوافضا (کلیه گرایش‌ها)، مهندسی شیمی (گرایش صنایع پالایش، پتروشیمی، شیمیایی، معدنی، گاز، عملیات پتروشیمی)، مهندسی نگهداری هواپیما (هوانوردی، خلبانی، مراقبت پرواز، نمایش و نگهداری هواپیما)، الکترونیک هواپیمایی، مهندسی فرماندهی و کنترل هوایی، تکنیک حوزه‌های نظامی، علوم و فنون هوانوردی، خلبانی هلیکوپتر، مهندسی تعمیر و نگهداری بالگرد، اطلاعات نظامی، اویونیک هواپیما، علوم نظامی، ناوبری و فرماندهی کشتی، مدیریت و کمیسر دریایی برای مهاجرین ممنوع اعلام گردید.
دولت در برخی استانها٬ سوپرمارکت‌ها، نانوایی‌ها و رانندگان تاکسی٬ اتوبوسهای شهری و بین شهری٬ خدمات دهندگان حمل و نقل و فروشندگان مواد غذایی را ملزم کرد که به افغانستانیها خدمات ارائه ندهند و از آنها کارت اقامت بخواهند!
مسئولان دولتی استانهای فارس و خوزستان فروش کالا و مواد غذایی و ارائه خدمات عمومی و بهداشتی به اتباع خارجی غیرمجاز را ممنوع کردند و هشدار داده‌اند که با افراد خاطی به شدت برخورد خواهد شد.
ممنوعیت رانندگی، ممنوعیت فروش مواد غذایی، ممنوعیت ورود به پارکها، ممنوعیت ارائه خدمات حمل و نقل افغانستانیها بعنوان بخشی از فشارهای سازمان یافته دولتی علیه مهاجران افغانستانی صورت رسمی بخود گرفت.
ایرنا، خبرگزاری رسمی دولت ایران نوشت: "کارفرمایان و صاحبان حرفه‌ها و مشاغل در استان فارس باید قبل از ارائه خدمات به اتباع بیگانه، از هویت آنها با مشاهده کارت هویت و مجوز اقامت قانونی، اطمینان حاصل کنند.
روزنامه "عصرمردم" چاپ شیراز نوشت: "نانوایی ها، سوپرمارکت ها و مراکزی که مواد غذایی می فروشند، در صورت عدم رعایت این طرح، پلمپ و جریمه خواهند شد".
مدیرکل استان فارس دلیل این تصمیم را "آغاز فصل تابستان و منطقی بودن نگرانی کارشناسان بهداشت دانشگاه علوم پزشکی از شیوع بیماریهای مسری به واسطه اتباع خارجی غیر مجاز ذکر کرد"!
مسئولان دولتی اصفهان در ۱۳فروردین ماه ١٣۹١ ورود شهروندان افغانستانی به پارک‌ صفه این شهر را ممنوع اعلام کردند.
در شهر یزد٬ روز دوشنبه پنجم تیرماه ١٣۹١حمله سازمان یافته از سوی نیروی انتظامی و وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی به خانواده های مهاجر افغانستانی صورت گرفت. اوباشان حکومت اسلامی خانوادههای کارگر و مهاجر افغانستانی را زیر حمله چوب چماق خود گرفتند و آلونکهای آنها را همراه با زن و فرزندانشان را طعمه حریق کردند. بسیاری از خانوادهها از وحشت و برای نجات جان خود٬ آواره بیابانهای اطراف شهر شدند. مجروحین در بیمارستانها بعنوان غیرمجاز پذیرفته نشدند. مامورین انتظامی شکایت قربانیان این حادثه را بدون بررسی گذاشتند و از اقدام برای تامین امنیت آنان نیز خود داری کردند.
در ششم تیرماه ۱۳۹۱، در روستای چهارستون از توابع سلماس در مرز ایران و ترکیه٬ جنایت رقت انگیز دیگری به وقوع پیوست. یک گروه از افغانستانیها از سوی نیروهای نظامی به گلوله بسته شدند. در این تهاجم نفرت انگیز٬ ۱۸ نفر جان باختند و ۵ نفر نیز بشدت زخمی شدند.
این اقدامات ضد بشری از سوی بسیاری از سازمانها و نهادهای مدافع حقوق انسان٬ فعالین اجتماعی و نیز شخصیت ها و هنرمندان شناخته شده مورد اعتراض قرار گرفت.

تهاجم سازمان یافته همچنان ادامه دارد

سرهنگ رحیم رمضان آقایی معاون پلیس راهور با اعلام ممنوعیت رانندگی افغانستانیها، اعلام میکند: "مهاجران افغان حتی با کارت اقامت هم نمی‌توانند گواهینامه رانندگی بگیرند و گواهینامه افغانستانی نیز در ایران معتبر نیست. این محرومیت تنها شامل مهاجران افغان مقیم ایران می شود و دیگر اتباع خارجی می‌توانند با مراجعه به معاونت اتباع بیگانه نیروی انتظامی، گواهینامه رانندگی دریافت کنند".
در ۲۲ تیرماه سال جاری نیز اشتغال اتباع با پیشینه افغانستانی بطور رسمی در دستگاههای دولتی ایران ممنوع اعلام گردید.
اقدام بعدی از سوی مسئولان استان مازندران اعلام شد که تیر ماه امسال را آخرین فرصت افغانستانیها برای خروج از مازندران اعلام کردند. این در حالی بود که مسئولان دولتی استان مازندران از پنج سال قبل حضور اتباع افغانستان را در ۱۰ شهر ساحلی مازندران ممنوع کرده بودند.
محمدتقی شفیعی یکی از مسئولان این استان به خبرگزاری تسنیم میگوید: اتباع خارجی که بصورت غیرمجاز در استان حضور دارند "توسط نیروی انتظامی دستگیر می‌شوند." اتباع افغان ساکن در مازندران ۹۰ درصد وضعیت مالی "مطلوب" ندارند. او شمار دانش‌آموزان دارای تابعیت خارجی که هم اکنون در مدارس مازندران مشغول تحصیل هستند را ۸۸۹ نفر اعلام می کند.
مدیرکل اتباع و مهاجران خارجی در استانداری مازندران از ممنوعیت اقامت و حضور اتباع افغان در این استان در نیمه دوم سال جاری خبر میدهد و میگوید: "تنها آن دسته از اتباع افغان که مادران ایرانی دارند٬ می‌توانند در کشور زندگی کنند".
درشهر یزد از سوی نهادهای دولتی٬ بیلبوردهایی مبنی بر ممنوعیت حضور و تردد اتباع افغانستانی "غیر مجاز" نصب میگردد.

جمهوری اسلامی را باید به جرم جنایت علیه شهر وندان افغانستانی به محاکمه کشید

آنچه در بالا بصورت بسیار فشرده ذکر شد٬ تنها بخشی از پرونده رسوای حکومت اسلامی در اعمال رفتار فوق خشن با شهروندان افغانستانی و خانواه آنها است. در تمامی سالهایی که این حکومت با فریب سازمانهای جهانی خود را میزبان آوارگان و جنگ زدگان افغانستانی معرفی کرده است٬ جز با اعمال سیاستهای آشکارا نژادپرستانه با شهروندان افغانستانی رفتار نکرده است.
از جمله محروم کردن نزدیک به نیم میلیون کودک و بی هویت و بی شناسنامه کردن آنها چیزی جز جداسازی بر اساس ملیت گرایی نیست.
ماجرای دردناک شکنجه چهار دانش آموز کلاس سوم ابتدایی در مدرسه ای در پاکدشت ورامین مانند قله کوه یخی است که بخشی از فاجعه محیط های آموزشی و سوءرفتار خشن آموزش و پرورش جمهوری اسلامی را نشان میدهد. جداسازی مدارس و ایرانی و افغانستانی کردن٬ اعمال تبعیض سازمان یافته دولتی علیه آموزش کودکان و طبقه بندی کردن آن تحت ملیت آنها است. "رعفت اسلامی" این حکومت همه جا به همین منوال شامل کودکان آنها شده است.
صدها هزار شهروند افغانستانی که توانسته اند با تحمل مصایب و مکافات بسیار و رشوه های سنگین٬ اقامت مجاز بگیرند در صف شاق ترین کارها و مشاغل قرار خواهند گرفت!
نگاهی گذرا به فهرست اعلام شده از سوی وزارت تعاون، کار و رفاه اجتماعی بخوبی نشان میدهد که چگونه برای استثمار کارگران افغانستانی در ایران نقشه میکشند و قانون وضع می کنند. از جمله مشاغل چهارگانه‌ای که افغانستانیهای مجاز می‌توانند در آن اشتغال داشته باشند به قرار زیر است:
١- مشاغل سنگبری و سنگ‌تراشی.
۲- کارگری در کارگاههای کشاورزی مانند بیل‌زنی، سمپاشی، علوفه جمع کنی و امثال آن.
٣- مشاغل راه‌سازی و معدن از جمله تعمیر و نگهداری تونل، استخراج و حفاری معدن.
٤- مشاغل کشتارگاه مانند چوپانی، متصدی مرغداری و سلاخ دام و طیور و برخی مشاغل پراکنده مانند سوزاندن و امحاء زباله، بازیافت مواد شیمیایی، کمپوست سازی، تخلیه و نظافت مخازن، استخرهای فاضلاب یا کارگر کوره های ریخته گری.

چاره کار اتحاد جمعی کارگران است

مردم شریفی که سالها آوارگان و جنگ زدگان افغانستانی را پذیرا شده اند و رابطه ای انسانی با آنها داشته اند٬ این بار هم باید در صف اول مبارزه با فاشیسم سازمان یافته حکومتی علیه شهروندان افغانستانی باشند.
کارگران افغانستانی وایرانی در کنار هم تحت حاکمیت جمهوری اسلامی استثمار میشوند و از ابتدایی ترین حقوق اجتماعی خود بی بهره و محروم هستند. سرنوشت کارگران ایرانی و افغانستانی درهم تنیده است. جمهوری اسلامی دشمن مشترک همه کارگران است. کارگران افغانستانی بخش جدایی ناپذیر از صف کارگران ایرانی هستند.
مرز تراشی و بهانه رد مرز کردن بخشی از توطٸه سرمایه داران برای ارزانتر کردن نیروی کار کارگران افغانستانی است. ملیت تراشی در بین کارگران چیزی جز ایجاد نفاق در جامعه کارگری نیست. کارگران افغانستانی باید در تشکلهای اعتراضی کارگری همدوش سایر هم طبقه ای های خود متشکل شوند و در همه اعتراضات حضور فعال داشته باشند.