آیین قوم‌گرایی؛ منشای کینه‌توزی‌های بزرگ

نویسنده: عباس فراسو

عقربه ساعت‌های تباری- نژادی در افغانستان تندتر می‌زند؛ از جنگ بر سر واژه‌ها تا توهمات افزون‌خواهانه و دیگرستیزانه قومی، شگون‌های بدی را جار می‌زنند. گفته‌اند که افغانستان یک جامعه چندقومی است که در آن بدگمانی‌های قومی در اوج خود قرار دارد. در واقع، تاریخ پرخشونت و چندین دهه جنگ جامعه افغانستان را آسیب‌پذیر کرده و سبب شکل‌گیری حافظه جمعی مخاصمه‌ای و بدگمانی در میان اقوام شده است. برای مرزبندی‌های قومی، تاریخ و حافظه جمعی تعریف شده است. هرچند تلاش‌های اکادمیک در بیش از نیم قرن اخیر در جهان، خشونت‌های قومی، جنگ‌های خانمان‌سوز نژادی و نفرت‌های جمعی را به‌صورت پیچیده‌ای توضیح داده است، اما در مورد افغانستان چندین رویکرد تحلیلی به‌میان آمده است که در آن میان تحلیل قومی منازعه بسیار ضعیف است.در این میان رویکردهایی که توجه به عامل خارجی داشته، طرفداران زیادی دارد. در کلیت، رویکردهای تحلیلی را می‌توان این‌گونه دسته‌بندی کرد: ۱) رویکرد جغرافیایی که توجه به فکتور جغرافیایی و یا موقعیت جیواستراتژیک افغانستان دارد که به‌نام «بازی بزرگ» نیز معروف است و تاکید بر مداخلات خارجی دارد؛ ۲) رویکرد ارزشی- فرهنگی که توجه به تنش میان ارزش‌های قبیله‌ای، دین و نهادهای حقوقی- سیاسی دارد؛ ۳) رویکرد دولت شکست خورده که توجه به فرایند ناکامی دولت مدرن در افغانستان دارد که بسیاری از منازعات را زاده شکست دولت ملی می‌داند؛ ۴) رویکرد بنیادگرایی اسلامی که ریشه‌های بسیاری از منازعات را در نفس بنیادگرایی مذهبی می‌داند؛ ۵) رویکرد قوم‌نگرانه که بسیاری از از مشکلات را متاثر از تعاملات مخاصمت‌آمیز قومی می‌داند.

البته این رویکردها به‌صورت مطلق از هم‌دیگر غافل نیستند و در عمل نیز با هم در رابطه قرار دارند. ولی از آن‌جایی که شکاف‌های قومی در افغانستان یک واقعیت است و دینامیسم اصلی سیاست و تعاملات اجتماعی را تعریف می‌کنند، در این‌جا توجه به رویکرد قوم نگرانه نسبت به دینامیسم‌های منازعه در افغانستان مدنظر است. در ادبیات سیاسی افغانستان، از مفاهیمی مثل استبداد تاریخی قومی، انحصارگرایی قومی و محرومت قومی نامبرده شده است؛ ولی میکانیزم اجتماعی و سیاسی این مفاهیم دقیق تعریف نشده است. در این‌جا من به رابطه سه مفهوم «انحصار قومی»، «محرومیت قومی» و «تبعیض قومی» می‌پردازم و دینامیسم اجتماعی- سیاسی این مفاهیم را به کمک نظریه‌های «محرومیت نسبی» و «افزایش انتظارات» در حد یک بیان ژورنالیستی شرح می‌دهم.

ساختار اجتماعی انحصار و محرومیت
انحصار قومی در ادبیات منازعات سیاسی در جواجع چند پارچه مثل افغانستان، به‌معنای آن است که یک یا چند گروه قومی، در تلاش است که همه و یا اکثر امتیازات سیاسی، اقتصادی و فرهنگی را در کنترول داشته برای خود سلطه سیاسی- اجتماعی ایجاد کند. روان‌شناسی انحصار به‌گونه‌ای است که انحصارگری فی‌نفسه ابعاد اجتماعی و جمعی به خود می‌گیرد و تبدیل به هویت گروهی و ماهیت رفتاری یک گروه در تعاملات سیاسی و اجتماعی می‌شود. به عبارت دیگر، انحصارگرایی به مثابه یک «حق» مطرح می‌شود و در میان اعضای یک گروه قومی، تبلیغ می‌شود و «انتظار جمعی» را سامان می‌دهد. به این ترتیب، انحصارگرایی یا افزون‌خواهی، به‌عنوان انتظارات «طبیعی» در میان اعضای گروه بدل می‌شود و در نهایت منجر به تنش با محیط پیرامون می‌گردد. رهبران سیاسی و فرهنگی اقوام، از برآورده شدن این «انتظارات» صحبت می‌کنند و در افزایش انتظارات نقش بازی می‌کنند، و افزایش انتظارات میل به انحصار را بالا می‌برد. در نهایت، قهرمان کسی است که از برآورده شدن «انتظارات» در میان گروه صحبت کند.

از جانب دیگر، مفهوم محرومیت قومی به این معنا است که یک یا چند گروه قومی، خود را قربانی انحصار قوم یا اقوام دیگر احساس می‌کند و همواره برای خود یک هویت «محروم بودگی» تعریف می‌کنند. به این ترتیب، رهبرانِ تلقی‌گران محرومیت همواره وعده‌های دسترسی به «حق» و بیرون شدن از «محرومیت» را میان اعضای گروه تبلیغ می‌کنند. در این چارچوب، قهرمان کسی است که برای «حق گروه محروم» بجنگد. در نهایت، روان‌شناسی جمعی که شکل می‌گیرد عبارت از حس محروم بودگی مدام و مستدام در میان گروه است و دیگران همیشه در ذهن این گروه، متهم به انحصارگرایی‌اند. در نتیجه، هویت‌هایی به‌نام «گروه‌های محروم» و «گروه‌های انحصارگر» شکل می‌گیرند که در حالت مخاصمه‌ای نسبت به هم‌دیگر تلقی می‌شوند. رفتارهای سیاسی و اجتماعی گروه انحصارگر به مثابه تبعیض درک و فهم می‌شود؛ حتا ممکن رفتارهای گروه‌هایی که متهم به انحصارگرایی می‌باشند- ضرورتا تبعیض‌آمیز نباشد- بازهم در حافظه جمعی گروه محروم، به‌عنوان تبعیض ترجمه خواهد شد. همین‌گونه، رفتار گروه‌های محروم در ذهن گروه/گروه‌های مسلط به مثابه توطیه و عصیان غیرمترقبه و غیرقابل بخشش، ترجمه می‌شود. به این ترتیب، اجتماعی‌سازی مفاهیم محرومیت و افزون‌خواهی و تبلیغ آن به مثابه هویت جمعی، میکانیزم تبعیض و منازعه را تولید می‌کند.

شکل‌گیری ساختار جدید تعصب
ساختار تعصب، در نفس خود، نوعی از روابط و ساختار ذهنی است که چارچوب ریاضیک عصبیت را تشکیل می‌دهد. چارچوب ریاضیک به این معنا که کنش متقابل در یک ساختار تعاملی رنگ یافته از تعصب محاسبه‌پذیر می‌سازد. به‌عنوان مثال، هرگاه کسی بگوید که افغانستان سی‌وچهار ولایت دارد، به این معنا است که از طریق یک ساخت ریاضیک به این «فهم» دست یافته است. آن‌گونه نیست که از نفس ولایات رقم «۳۴» اخراج شده باشد، بلکه «تعداد ولایات» براساس یک فهم ریاضیک تشخیص شده که پیش از پیش وجود دارد. یعنی عدد «۳۴» را داریم و براساس آن تعداد ولایات را می‌فهمیم، نه این‌که از ولایات عدد ۳۴ را استخراج کنیم.


پس محاسبه براساس یک ساخت ریاضیک ممکن می‌شود. ساختار تبعیض نیز چارچوب ریاضیک خود را دارد. وقتی این ساختار شکل گرفت، بسیاری از رفتارها و کنش‌های اجتماعی براساس آن معنا شده در قالب یک ساخت ذهنی- روانی مشخص تبلور پیدا می‌کند. شکل‌گیری ساخت ریاضیک تعصبات، شرایط را پیچیده می‌کند. بدگمانی‌های قومی که وارد این مرحه می‌شود، می‌تواند منجر به آشوب‌های خونین و جنگ‌های داخلی شود. در این کشمکش، نوع قوم‌گرایی تازه ظهور می‌کند که در آن، گروه انحصارگر خود را در موقعیت محرومیت احساس کرده گروه‌های دیگر را به مثابه «عصیانگران ناحق» می‌پندارد و علیه آن‌ها دست به واکنش می‌زند و برای اعضای خود همواره اخطار «آماده‌باش» صادر می‌کند.

در واقع، نوعی تهییج ویرانگر در میان اعضای گروه فرادست شکل می‌گیرد که معطوف به «نجات قوم» و «بقای اقتدار قومی» و «خنثای توطیه دیگران» است. هرکسی که به «ندای قومی» گوش فراندهد، متهم به خیانت به آرمان‌های قومی می‌شود. از جانب دیگر، براساس ساختار تعصب و ته‌نشین شدن آن در ذهنیت جمعی، گروه‌های محروم یا فرودست، به این برداشت می‌رسند که با انحصارگرایی شکست‌ناپذیر و مضاعف مواجه هستند و مبادا قربانی توطیه‌ای شوند که از سوی گروه فرادست بر علیه‌شان اعمال می‌شود. گروه‌های فرودست قومی، همیشه روندهای اجتماعی و سیاسی را در کانتکیست تاریخی برای خود معنا می‌کنند و فکر می‌کنند که تمام نابه‌سامانی‌ها، فقر، ناکامی‌های اجتماعی، یاس و نامیدی جمعی «ادامه تاریخ» یا «تکرار تاریخ» است. فکر می‌کنند گروه یا گروه‌های فرادست قومی همواره براساس سناریوهایی عمل می‌کنند که به «انحصار»شان ادامه بدهند و برای تجدید «محرومیت» گروه فرودست توطیه می‌کنند.

بنابراین، فرایند گریز از مرکز افزایش پیدا می‌کند و اجتماعات قومی مستقر در حاشیه‌ها شکل می‌گیرد که نشانه‌های جدیدی از قطبی شدن جامعه می‌باشد. ساختار ذهنی اقوام فرودست تابع برداشت تاریخی است و بار تاریخ همواره بر آن سنگینی می‌کند. پیوستاری از این فرایند در ساختار تعصب، اوضاع را پیچیده می‌کند. در نهایت، تبلیغ و ترویج احساس «محروم بودگی و توطیه فرادستان» و «افول شوکت قومی و توطیه فردوستان» دو فکتور متقابل می‌باشند که علیه هم‌دیگر در حوزه‌های اجتماعی عمل می‌کنند و این دو فکتور متقابل، در حوزه‌های قومی «جدا از هم» شکل می‌گیرند که در میان آن‌ها زمینه دیالوگ و گفتگو ضعیف است.

 این ساختارها الزاما مبتنی بر برداشت‌های واقعی و عینی نمی‌باشند، بلکه عناصر مثل بدگمانی، حافظه جمعی، شایعه‌پراکنی، توطیه، برداشت نادرست از هم‌دیگر و شکل‌گیری شبکه‌های جدید قومی را در خود دارد. در فرایند سرازیر شدن دهاتی‌های مسلح با اسطوره‌های قومی به شهرهای بزرگ‌تر، تعاملات مدنی با شعایر زیبایی‌شناسیک قومی تحت شجاع قرار می‌گیرند. حتا ساختارهای اداری- مدیریتی تابع وفاداری‌های قومی می‌شوند.شبکه‌های قومی، کارکرد اصولی نهادها را از بین می‌برد. به میزانی که این شبکه‌ها قدرتمندتر باشند، به همان میزان نهادهای سیاسی و خدماتی قدرت و کارکرد خود را از دست می‌دهند. این شبکه‌ها، حکومت‌داری و اجرای قانون را به‌مشکل مواجه می‌سازند. در جامعه سیاسی نیز، شبکه‌های مبتنی بر همدلی‌های قومی ظهور می‌کنند که خاصیت انحصارگرایانه داشته از یک ایدیولوژی به‌نام «آرمان قومی» پیروی می‌کنند.

آن‌چه تحت آرمان قومی تعریف می‌شود، در واقع توهم و افسانه قومی است که در فرایند یک بدگمانی قومی و افزایش انتظارات قوم‌گرایانه شکل می‌گیرد و سپس عده‌ای در راستای تحقق آن تلاش می‌کنند. این تلاش‌ها منجر به سازمان‌دهی‌های جمعی و شبکه‌ای قوم‌گرایانه در نهادها و جامعه سیاسی می‌شود. گروه‌هایی که با ذهنیت قوم‌گرایانه وارد مناسبات اجتماعی در شهرهای بزرگ می‌شوند، یک پیش ذهنیت افراطی دارند و اکثر کنش و واکنش‌های روزمره را در چارچوب ذهنیت قومی درک و فهم می‌کنند. از جانب دیگر، به این‌ها القا شده است که شما «حق بیشتر» دارید و در نهایت نظریه «حق بیشتر»، سبب مصالحه‌ناپذیر شدن گروه‌های قومی در حوزه سیاسی و مدنی می‌شود. بسیاری از شکست‌های اجتماعی، در رابطه به ضایع شدن آن «حق بیشتر» تحلیل می‌شود و زمینه برای عقده‌های بزرگ و انتقام‌گیری‌های بزرگ فراهم می‌شود.

میکانیزم‌های بدگمانی و بسیج‌های قومی
همه آن‌چه ذکر شد در مورد افغانستان صادق است. افغانستان از تنش‌های قومی رنج برده است، اما در سال‌های اخیر، بر خلاف انتظار، قوم‌گرایی فروکش نکرد، بلکه وارد مرحله پیچیده‌ای شد. همبستگی‌های سیاسی و اجتماعی کهنه براساس وابستگی‌های قومی عیار شده بود، اما این همبستگی‌ها، هم‌چنان وارد ساختار پچیده خود در شهرهای بزرگ و ولایات شده است.
گرایش‌های قومی تبلیغ می‌شود، اجتماعات و شبکه‌های قومی در میان جوانان در حال افزایش است؛ اماکن شغلی و کاری براساس ملاحظات و منافع و وفاداری‌های قومی اداره می‌شود، و در نهایت قوم‌گرایی که اکنون در افغانستان شاهدش هستیم، یک پدیده‌ی ساختارمند است که فرایند تعاملات مدنی را آسیب می‌زند. در میان اقوام، روان‌شناسی جمعی بر بنیادهای افسانه‌ها و داستان‌های قومی تعریف می‌شود و طبقه سیاسی همواره به گروه‌های قومی متعلق به خود، وعده‌های قومی داده، خود را پرچم‌دار آرمان‌های قومی تعریف می‌کند. این روند سبب شده است که انتظارات کاذب و افراطی قوم‌گرایانه شکل بگیرد و تعامل سیاسی را در میان نخبگان سیاسی دشوار سازد. چون هرگاه، یک رهبر سیاسی از «خط قرمز قومی» عبور کرده وارد یک تعامل سیاسی شود، «انتظارات کاذب» قومی که در میان گروه توسعه یافته است، بر علیه این رهبر سیاسی بسیج خواهد شد. این سبب می‌شود که در فرایند شکل‌گیری انتظار قومی، نخبگان و رهبران نتوانند به سادگی وارد یک تعامل سیاسی شوند. از جانب دیگر، رهبران نیز، بقای خود را در سخن گفتن از «انتظارات گروهی» جستجو می‌کنند. در نهایت راه برای بسیج‌های قومی باز می‌شود.

در شرایطی که روان جمعی در اسارت تبلیغات قومی باشد، از یک طرف خودشیفتگی قومی شکل می‌گیرد که در برابر هر برداشتی از ناکامی اجتماعی و یا افول گذشته‌ای درخشانی که برای قوم به‌صورت کاذب تعریف می‌شود، یک مقصر و دشمن نیز تعریف می‌شود تا تقصیرات به گردن آن انداخته شود. براساس افزایش انتظارات کاذب و بدگمانی و محاسبات غیرعقلانی، در درون گروه قومی، رهبران قومی مورد سرزنش و حتا لعن قرار می‌گیرند که «نمی‌توانند» از «عزت» و «آرمان» قوم به خوبی پاسداری کنند! از طرف دیگر، در بیرون از دایره قومی، برای نارسایی‌ها و ناکامی‌ها، خشم جمعی ایجاد می‌شود تا «مقصرین» بیرون قومی، تنبیه شوند. این روند در میان تمامی گروه‌های قومی افغانستان در حال رشد است.

در بسیاری از موارد دیده می‌شود که رسانه‌ها به‌صورت علنی دست به تبلیغ نژادپرستی و قوم‌گرایی می‌زنند تا از یک طرف، آن خودشیفتگی کاذب را در قالب مقصر دانستن «دیگری» اشباح کند و هم «دشمن» را با یک خشم جمعی شدید و مصالحه‌ناپذیر مواجه سازد. این‌گونه، کینه‌توزی‌های بزرگ و توصیف‌ناپذیر شکل می‌گیرد که گویا سرنوشت «قوم» در انتظار ظهور یک کینه‌توز بزرگ است. در این فراگرد کسان زیادی هستند که در قامت رهبر ظهور کرده دست به کینه‌توزی می‌زنند تا در میان یک سرخوردگی قومی و خشم جمعی، قهرمان قوم شود.

مجموعه این روند، منتج به «اجتماعی شدن تعصب» شده و عرصه سیاسی را پرآشوب می‌سازد. وقتی تعصب تبدیل به روابط اجتماعی- سیاسی می‌شود و تصور جمعی را سامان می‌دهد، انفجار اجتماعی محتمل می‌شود. چون خشونت جمعی این‌گونه نیست که همه یک‌باره تصمیم بگیرند که هم‌دیگر را بکشند، بلکه از گوشه‌ای شروع می‌شود و براساس منطق اشاعه در یک بستر آماده، تبدیل به یک انفجار خونین در جامعه می‌شود. بنابراین، میکانیسم‌های نیرومند ذهنی و روانی بسیج‌های قومی در جامعه فراهم می‌شود.

در این فراگرد، درک و بررسی درست از حقوق شهروندی، توزیع نابرابر منابع، انحصاری شدن امتیازات در پهنه سیاسی- اقتصادی- اجتماعی، زیر مجموعه پیچیده‌ای از انتظارات قومی و رادیکال شدن قطب‌های تباری، کم‌رنگ و غیرقابل دید می‌شوند. چون در بستر یک گفتمان مسلط قومی، که همه خود را «محروم» یا مورد «توطیه» احساس کرده و ادعای «حق بیشتر» دارند، تبعیض و تعصب میکانیزم پیچیده‌ای اجتماعی پیدا کرده و حقوق شهروندی به فراموشی سپرده می‌شود. در نهایت، همه علیه همه از آدرس قومی ادعا دارند و این‌گونه، گفتمان شهروندی تضعیف می‌شود و حتا سخن گفتن از بحران قومی دشوار شده و خود سبب بدگمانی می‌شود.

نتیجه
وقتی مناسبات اجتماعی براساس یک ساخت ریاضیک قوم‌گرایانه شکل گرفته و حساس شود، لجاجت قومی بالا بگیرد، احتمال وقوع خشونت‌های گروهی، به‌خصوص در اماکن عمومی مثل دانشگاه‌ها، بسیار زیاد است و این بزرگ‌ترین مانع در برابر تحقق حقوق شهروندی انسان‌ها است. متاسفانه حساسیت‌های قومی در سال‌های اخیر در افغانستان افزایش یافته مناسبات مدنی را آسیب‌پذیر کرده است. توسل به شعایر رمانتیک قومی، نظریه حق بیشتر قومی، افزایش انتظارات کاذب قوم‌گرایانه در جامعه، سبب شده است که واقعیت‌های عینی نابرابری‌های اجتماعی و مشکلات ساختاری و سیاسی از چشم‌ها پنهان شود.
این‌گونه، پتانسیال تنش‌های گروهی بالا رفته میکانیزم‌های فعال سیاسی- اجتماعی برای بسیج‌های قومی شکل می‌گیرند. سیاست قومی و سیاسی شدن هویت‌های قومی، فضا را برای تعاملات مدنی و شکل‌گیری چشم‌اندازهای ملی‌گرایانه، تنگ کرده است. نخبگان و مدیران سیاسی به زمینه‌های اجتماعی این تهدیدات خشونت‌پرور کم‌تر توجه نشان می‌دهند. هنوز برنامه‌ای مدون در دست نبوده است تا این زمنیه‌ها را محدود کند. در حالی‌که افزایش احساسات قوم‌گرایانه میان گروه‌های اجتماعی تهدید جدی برای ثبات می‌باشد. این فرضیه که افغانستان به‌دلیل تجارب تلخ تاریخی از مرحله قوم‌گرایی عبور کرده و کسی حاضر نیست دنبال سیاست‌های قومی برود، به بن‌بست رفته است. بنابراین، بسیاری از مسایل این جامعه و رفتارهای نخبگان سیاسی و حکومتی آن را باید مورد بازاندیشی جدی قرار داد.